مگر از ابتدا، انتهای مسیرها معلوم است؟ اگر این طور بود که کسی به اشتباه و خطا نمیرفت. همیشه در آخر میفهمیم که پایان مسیر، راه بوده است یا چاه.
راز
درماندگی یعنی تو اینجایی... من هم همین جایم ولی دورم.
تو اختیار زندگی داری... من زندگی را سخت مجبورم
راز
یه چیزایی دست خود آدم نیست، مثل عاشق شدن!
n re
دلم میخواست کشیدهٔ آبداری به صورتش بزنم تا از خواب بلند شود، اما شاید او خود را به خواب زده؛ اگر این طور باشد، با هیچ کشیدهای از خواب بیدار نمیشود. با خواب خرگوشیاش به شکل احمقانهای کنار آمده است.
n re
از هر نگاهی به او اجتناب میکردم. او هم هیچ نگاهی به سمتم نمیکرد و این خود گویای این بود که عمدا نگاهم نمیکند و همین یعنی تمام مدت حواسش به من است که نگاهم نکند.
راز
برای داشتن سیب نگاهت جهنم را هم میپذیرم، زمینی شدن که چیزی نیست؛ حتی اگر ممنوعهترین سیب دنیا باشی، چیزی از خواستن من برای داشتن تو کم نمیکند و دم مسیحایی نداری، اما عجیب است که مرده زنده میکنی.
تلخ مینوشم، تلخ میمانم، تلخ میگیرم؛ اما برای نگاه شیرینت میمیرم!
n re
از هر نگاهی به او اجتناب میکردم. او هم هیچ نگاهی به سمتم نمیکرد و این خود گویای این بود که عمدا نگاهم نمیکند و همین یعنی تمام مدت حواسش به من است که نگاهم نکند.
راز
همیشه که نمیشود چشم در چشم شوی تا بدانی تمام حواس یک آدم به توست.
گاهی مهمان هیچ نگاهی نمیشوی، اما میدانی، خیلی خوب میدانی که همهٔ حواسش، سمت توست
راز
من زیستنم قصهٔ مردم شده است
یک "تو" وسط زندگیم گم شده است"
راز
- من خوب بودم. به خدا خوب بودم.
- خوب بودن تو مثل اینه که توی یه زمینی که از خشکی ترک برداشته، آب بپاشی، همون لحظه زمین تر میشه؛ اما خیلی زود به حالت قبلش برمیگرده و دوباره ترکهاش بهت
راز