داستانی که میگویم همهٔ حقیقت نیست. کمی دروغ هم چاشنی آن کردم. باید دروغ را خوشگل جلوه بدهی تا مردم به آن علاقهمند شوند.
n re
باید دروغ را خوشگل جلوه بدهی تا مردم به آن علاقهمند شوند.
irene007
دلم میخواست مثل توپی زیر یکی از کوسنهای کاناپه قایم بشوم تا همهٔ این ماجراها تمام بشود.
n re
کلمهٔ نیاز در این منطقه مفهومی ندارد. همهچیز برای آنها خواستن است.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
روی یخچال هم چند تکه کاغذ با مگنت چسباندهاند. مثل: بچهها؛ زنان آسیبدیده از خشونت خانگی؛ بیخانمانها؛ محرومان اجتماعی و اقتصادی: همهٔ این لغات یک معنی میدهد: «فقر».
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
بهجای گفتههای مردم به چشمهای آنها دقت کنم. دهان دروغ میگوید اما چشم حقیقت را افشا میکند.
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
«ما همدیگه رو داریم.»
n re
مردهایی که با زنهایی که چاره ندارند و بدبخت هستند این رفتار را دارند کثیفترین مردها هستند؛
n re
چطور تبدیل به زنی میشوی که بابت یک کیف زشت ۲۵۰ دلار میپردازی؛ فقط به این دلیل که میتوانی پولش را بدهی؟
n re
پرورشگاه خوب یاد گرفتم این است که بهجای گفتههای مردم به چشمهای آنها دقت کنم. دهان دروغ میگوید اما چشم حقیقت را افشا میکند.
ملکه جنایت