بریده‌هایی از کتاب همسری در طبقه بالا

همواره دو مرگ وجود دارد یکی مرگ واقعی است و دیگری آنکه مردم از آن اطلاع می‌یابند.

به‌جای گفته‌های مردم به چشم‌های آن‌ها دقت کنم. دهان دروغ می‌گوید اما چشم حقیقت را افشا می‌کند.

غیبت قِلق دارد؛ باید درعین‌حال که خودت را بی‌میل نشان می‌دهی سؤالاتت را بپرسی وگرنه مشکوک به‌نظر می‌آید.

«گذشته‌ت باعث نمی‌شه که من تو رو کمتر بخوام. برعکس بیشتر می‌خوام.» این قشنگ‌ترین حرفی بود که تابه‌حال کسی به من گفته است.

بی بدون اینکه فکری بکند لبخند زد. برای اینکه بتوانی یخ کسی را که به‌تازگی با او آشنا شدی بشکنی و به او فرصت بدهی تا یک بعدازظهر آفتابی را تبدیل به یک عصر صمیمانه و دلچسب بکند بهترین کار لبخند زدن است.

هرگز فکر نکردم ممکن است خطری داشته باشد اما دلیلی بر خطرناک نبودنش هم نیست. چه کسی می‌داند مردم قادر به چه کارهایی هستند؟

سلامتی روح و روان به سهولت از میان انگشتانت سُر می‌خورد و می‌رود.

این است که به‌جای گفته‌های مردم به چشم‌های آن‌ها دقت کنم. دهان دروغ می‌گوید اما چشم حقیقت را افشا می‌کند.

شاید برای همین متوجه نشدم چه بلایی دارد سرم می‌آید. عاشق بودم. همچنین اعتماد زیادی به او داشتم...

دلیلی که دوست دارم بقیه خبردار نشوند این است که رابطه‌مان به‌شکل راز باقی بماند؛ این برایم بیشتر جذاب است.