بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مطرود | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مطرود

بریده‌هایی از کتاب مطرود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۵ رأی
۳٫۰
(۵)
- من فقط می‌خوام یه تحقیق ساده داشته باشم. هنوز دلیلم نامشخصه. اما خب می‌دونم که حداقلش موضوع نابیه. این روزا کمتر کسی به یه بیمار روانی فکر می‌کنه. این‌طور نیست؟ - این روزا، آدما فقط به فکر خودشون می‌افتن. چه توقع‌هایی دارید! - یعنی با فراموش شدن بیماراتون از طرف مردم مشکلی ندارید؟ خنده‌ای مزخرف از حلقش بالا آمد و گفت: - خانم، مردم اون‌قدر مشکل دارن که ذهنشون به یه بیمار روانی قد نده. به علاوه، فکر کردید اگر جامعه به این مسائل توجه کنه، بیمارای ما حالشون خوب می‌شه؟
زینب دهقانی
یادم به فیلم‌هایی می‌افتاد که بارها و بارها از دیوانه‌خانه‌ها دیده بودم و نسبت بهشان بی‌تفاوت بودم. اما این بار دیدنش فرق داشت. حالا حس می‌کردم که من هم توی این ماجرا دست دارم. ماجرای دیوانه شدن یک مشت آدم بر اثر وقایع نامعلوم. البته من بندهٔ این عادت بودم. عادتی که مدام باعث می‌شد خودم را مقصر بدانم. مقصر مشکلات اطراف، بدبختی‌های مردم و حتی خستگی در نگاه مادران بچه‌به‌دوش!
زینب دهقانی
- گفتی توی تیمارستان کار می‌کنی. - بهتره بگیم مرکز اعصاب و روان.
زینب دهقانی
- فکر می‌کنی نباید ازدواج می‌کردم؟
زینب دهقانی
امروز مامان نیست. بابا غمگین است. من تنها هستم و سالمان مثل هر سال نو شده است!
زینب دهقانی
نداشت. حوصلهٔ خانه را ندارم. حتی حوصلهٔ عید را! هیچ‌گاه آن‌طور که باید خانواده را در صلح و آرامش ندیده بودم؛ اما همین که بودند باز هم خوب بود. دست کم دلم به داشتنشان کنار یکدیگر گرم می‌شد. مثلاً اینکه گه‌گداری وعده‌های غذایی را سر یک میز می‌خوردیم یا شب‌ها را هر چند کوتاه و گذرا، با هم چای می‌نوشیدیم؛ تعطیلات را فیلم می‌دیدیم. می‌خندیدیم. صد سالی یک بار سفر می‌رفتیم و با وجود اینکه با دعوا به خانه می‌رسیدیم، باز هم خوب بود.
زینب دهقانی
هیچ‌گاه روز را بدون نوشیدن قهوه آغاز نمی‌کردم. اما آن روز همه‌چیز فرق داشت. حوصلهٔ هیچ‌چیز را نداشتم. خودم را به‌زور از تخت بیرون کشاندم و برای رفتن به کتاب‌خانه آماده شدم. کتاب‌خانه جایی بود که من، اغلب برای درمان بی‌حوصلگی انتخابش می‌کردم
زینب دهقانی
ته‌چین مرغ! این می‌توانست اتفاق خوب آن روز باشد. به هر حال، قسمت اعظم اعصاب من با شکم سروکار داشت و خستگی را به سهولت از بین می‌برد. طولی نکشید که ناهار را تمام و عیار نوش جان کردم و به اتاق رفتم
زینب دهقانی
بوی خانه و حال خانواده بیش از هر چیز حالم را سر جایش می‌آورد. البته بستگی دارد از خانواده چه چیز برداشت شود. من در واقعیت خانوادهٔ کاملی نداشتم. سال‌ها قبل، مامان و بابا جدا شده بودند و بعد از آن من با مامان زندگی می‌کردم. قسمت بد ماجرا این بود که باید با تمام توانم هر دو طرف را حفظ می‌کردم تا یک موقع احساس تنهایی و ناراحتی نکنند. این کار، یکی-دو سال اول سخت‌تر بود؛ زمانی که بابا هنوز ازدواج نکرده بود و تنهایی را بیشتر لمس می‌کرد. در نهایت یک خانه و اتاق و بوی دستپخت مامان، نقش خانواده را خوب اجرا می‌کردند. شاید هم من این‌طور فکر می‌کردم.
زینب دهقانی
فکر می‌کنی اگر پدرت جلوی ازدواج تو و خاتون و نمی‌گرفت، الان خوشبخت بودی؟ - تضمینی واسه خوشبختی نیست دختر جون.
زینب دهقانی
- تضمینی واسه خوشبختی نیست دختر جون.
زینب دهقانی
چیزهایی مثل اینکه مخاطب، درک عمیق‌تری نسبت به تفاوت‌ها بیابد.
زینب دهقانی

حجم

۱۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد