بریدههایی از کتاب مطرود
۳٫۰
(۵)
شعرام رو نمیدم؛ چون فقط برای منفعت خودت اونا رو چاپ میکنی. تو هم مثِ اون احمقای چاپلوس میخوای بگی که وقتی این پیرمرد ذلیل توی خودش میشاشید و از زندگی ناامید بود، من به دادش رسیدم و کاری کردم که به خودش ایمان بیاره. همهتون از یه طایفهاید لامصبا!
ERFAN
خانم مشاور هر بار بیشتر از قبل به ذهنم رسوخ میکند. مثلاً مینشیند، کتابم را میخواند و ناگهان میگوید «چقدر قشنگ!» بعد به این فکر میکنم که قشنگ از نظر او یعنی چه و «قشنگ بودن» از نظر انسانهای دنیا چه معنی متفاوتی میتواند داشته باشد؟
زینب دهقانی
به این فکر میکنم که سالهاست از آخرین رابطهام گذشته و بهراستی، انسان باید نیازهایش را به کجای یک جامعهٔ مذهبی حالی کند؟ مهم هم نیست. هیچگاه مهم نبوده که جمیع مردم، اسم این را چه میگذارند. اما لااقل من به خاطر رفع و مشقتهایی که برای نیازهای طبیعیام تحمل میکنم، خستهام.
زینب دهقانی
اما گاهی، همهچیز حتی خستگیهای فیزیکی به سالهای کودکی، نوجوانی، اوایل جوانی و در کل گذشته بازمیگشت. زندگی بیش از اینها خستهام کرده بود.
زینب دهقانی
- من فقط میخوام یه تحقیق ساده داشته باشم. هنوز دلیلم نامشخصه. اما خب میدونم که حداقلش موضوع نابیه. این روزا کمتر کسی به یه بیمار روانی فکر میکنه. اینطور نیست؟
- این روزا، آدما فقط به فکر خودشون میافتن. چه توقعهایی دارید!
- یعنی با فراموش شدن بیماراتون از طرف مردم مشکلی ندارید؟
خندهای مزخرف از حلقش بالا آمد و گفت:
- خانم، مردم اونقدر مشکل دارن که ذهنشون به یه بیمار روانی قد نده. به علاوه، فکر کردید اگر جامعه به این مسائل توجه کنه، بیمارای ما حالشون خوب میشه؟
زینب دهقانی
- من فقط میخوام یه تحقیق ساده داشته باشم. هنوز دلیلم نامشخصه. اما خب میدونم که حداقلش موضوع نابیه. این روزا کمتر کسی به یه بیمار روانی فکر میکنه. اینطور نیست؟
- این روزا، آدما فقط به فکر خودشون میافتن. چه توقعهایی دارید!
- یعنی با فراموش شدن بیماراتون از طرف مردم مشکلی ندارید؟
خندهای مزخرف از حلقش بالا آمد و گفت:
- خانم، مردم اونقدر مشکل دارن که ذهنشون به یه بیمار روانی قد نده. به علاوه، فکر کردید اگر جامعه به این مسائل توجه کنه، بیمارای ما حالشون خوب میشه؟
زینب دهقانی
- فکر میکنی نباید ازدواج میکردم؟
زینب دهقانی
امروز مامان نیست. بابا غمگین است. من تنها هستم و سالمان مثل هر سال نو شده است!
زینب دهقانی
نداشت. حوصلهٔ خانه را ندارم. حتی حوصلهٔ عید را! هیچگاه آنطور که باید خانواده را در صلح و آرامش ندیده بودم؛ اما همین که بودند باز هم خوب بود. دست کم دلم به داشتنشان کنار یکدیگر گرم میشد. مثلاً اینکه گهگداری وعدههای غذایی را سر یک میز میخوردیم یا شبها را هر چند کوتاه و گذرا، با هم چای مینوشیدیم؛ تعطیلات را فیلم میدیدیم. میخندیدیم. صد سالی یک بار سفر میرفتیم و با وجود اینکه با دعوا به خانه میرسیدیم، باز هم خوب بود.
زینب دهقانی
فکر میکنی اگر پدرت جلوی ازدواج تو و خاتون و نمیگرفت، الان خوشبخت بودی؟
- تضمینی واسه خوشبختی نیست دختر جون.
زینب دهقانی
حجم
۱۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۱۶,۵۰۰
تومان