بریدههایی از کتاب صبح یکی از روزهای شهریور
۳٫۲
(۵)
باید توی اینترنت برای جفت و جور کردن یک هفت تیر یا کلت سرچ میکردم. همچنین باید یک بار دیگر زنگ میزم به زن فال گیر. باید میفهمیدم که قرار است چه خاکی به سرم ریخته شود. سوالی که آن ساعتها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و روحم را ذره ذره میخورد این بود: آیا من واقعا کسی را کشته بودم؟ اگر چنین بود، پس چرا هیچ احساسی از گناه در وجودم شعله نمیکشید؟!
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
باید توی اینترنت برای جفت و جور کردن یک هفت تیر یا کلت سرچ میکردم. همچنین باید یک بار دیگر زنگ میزم به زن فال گیر. باید میفهمیدم که قرار است چه خاکی به سرم ریخته شود. سوالی که آن ساعتها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و روحم را ذره ذره میخورد این بود: آیا من واقعا کسی را کشته بودم؟ اگر چنین بود، پس چرا هیچ احساسی از گناه در وجودم شعله نمیکشید؟!
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
بعد به این فکر کردم که به عنوان یک ایرانی هیچ وقت خاویار نخوردهام. مضحک نیست؟ همه دنیا خاویار ما را میشناسند الا خودمان. یک لقمه دیگر خوردم. انگار قرار نبود سیر شوم. چرا همیشه یک عده باید کاری کنند و تازه بعدها ما بفهمیم و با افسوس به خودمان بگوییم: "آه. عجب کار جالبی. چرا تا حالا به مغز خودم نرسیده بود؟" جوابش خیلی هم سخت نیست. چون مغزشان بهتر از مغز بقیه است. دنیا، دنیای مغزهاست. تمام شد دوران بازوها. حالا هر کسی نان مغزش را میخورد.
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
یکی از اکتشافات آن روزهایم این بود که شاید بهترین اختراع بشر، اختراع پستانک بوده است و همینطور فهمیدم که یکی از بامزهترین تصاویر دنیا تصویر نوزادی است که پستانکی توی دهانش دارد و در حالی که چشمانش باز است آن را با ولع میمکد.
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
هر آدمی احتمالا یکی دو بار این لحظات ناشناخته را در زندگیش تجربه کرده. منظورم وقتهایی است که آنقدر ناراحتی که نمیتوانی گریه کنی و یا آنقدر خوشحالی که نمیتوانی بخندی. این جور وقتها یک حالت خفقان موضعی به آدم دست میدهد یا بهتر است بگویم آدم از لحاظ احساسی دچار یبوست میشود.
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
من را به هوس انداخت که بدانم آبجو چیست و بلعیدن نوشیدنی چه حسی دارد. آن موقع با خودم میگفتم اگر من هم بنوشم، تا خرخره، و بعد بروم سراغ لپتاپم، شاید بتوانم چیزهایی بنویسم شبیه نوشتههای بکوفسکی. آن روزها یکی از قهرمانان زندگی من بکوفسکی بود. زشت و بیخیال. از آن آدمها که هیچ چیز را به هیچ جاشان نمیگیرند. متنفر از آدمها و تشنه تنهایی. باهوش بود و عاشق نوشتن و از همان طریق هم پول درآورده بود و شهرتی به هم زده بود. چه کاری بهتر از این؟
کاربر ۵۰۷۱۴۹۵
حجم
۱۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۷ صفحه
حجم
۱۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۷ صفحه
قیمت:
۱۸,۹۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد