مرگ بر کل وجود ویلیام تأثیر گذاشت
و او جمجمهی زیر پوست را دید
و موجودات بینفس زیر خاک را
که با لبخندی بر لب به پشت دراز کشیدهاند
تی. اس. الیت، زمزمههای ابدیت
Dear Moon
اینکه پال و من قسمتی از معنای عمیق زندگی یکدیگر بودیم یکی از بزرگترین نعمتهایی است که به من داده شده.
Arno
وقتی در خواب به او نگاه کردم گریهام گرفت، بعد آرام به اتاق پذیراییمان رفتم، جایی که اشکهای پدرش نیز به اشکهایم اضافه شد. از همین حالا دلم برای پال تنگ شده بود.
Arno
وقتی به یکی از آن لحظههای زندگی میرسی که باید خودت را شرح دهی، دفتر کاملی از آنچه بودی و انجام دادی و پیامت برای جهان را فراهم کن. امیدوارم اینرا کوچک نشمری که روزهای مردی روبهمرگ را از لذت سیراب کردی. لذتی که در تمام سالهای گذشتهام با آن غریبه بودم. لذتی که برای بیشتر و بیشتر عطشی ندارد و راضی استراحت میکند.
Arno
زمانی گراهام گرین گفت زندگی تنها بیست سال اول عمر است و ادامهاش چیزی جز تفکر نیست.
Arno
بهترین راه برداشتن از ظرفِ ناگواریها قاشققاشق است. فقط بیماران معدودی میخواستند همه چیز را یکجا بدانند؛ اکثراً برای هضم آن به زمان نیاز داشتند. از پیشآگهی ما (پیشبینی آیندهی یک بیماری) چیزی نمیپرسیدند.
Arno
در آن لحظه، فقط ساموئل بِکِت به ذهنم رسید و استعارههایی که با این دوقلوها به مرز پایان خود رسیدند: «روزی بهدنیا آمدیم، روزی خواهیم رفت، روزی مثل امروز، لحظهای مثل همین لحظه... آنها با پاهایی گشاده بر گور زایمان میکنند، نور لحظهای سوسو میزند، سپس دوباره شب از راه میرسد.»
m.yoosef
ای که میخواهی زندگی را در مرگ بیابی
اکنون هوایی را دریاب که زمانی نفس بود
نامهای جدید از راه نرسیده و نامهای قدیم از یاد رفتهاند
جسم را زمان به فنا بَرَد و روح را هیچ
کمی زمان بده! چرا که هیچ نیستی، جز گامهایی بهسوی ابدیت
Sana Na