بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همه چیز را می دانم | طاقچه
تصویر جلد کتاب همه چیز را می دانم

بریده‌هایی از کتاب همه چیز را می دانم

نویسنده:متیو فارل
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۴ رأی
۴٫۳
(۲۴)
«متوجه شدم. زندگیِ واقعی شبیه فیلم نیست.» «می‌بینی؟ همین الآن درس شمارهٔ یک رو یاد گرفتی. داری خوب از پس کارها برمی‌آی.»
zohreh
همهٔ ما نقاب زدیم. بعضی‌ها بهتر از بقیه، اما همهٔ ما خودمون رو با نقاب پوشوندیم. زندگی چیزی جز حیله و نیرنگ نیست. تو هرگز نمی‌تونی کسی رو کاملاً بشناسی. به‌معنای واقعی بشناسی
shayestehbanoo
پول و قتل همیشه باهم در ارتباطن.
zohreh
یه‌جور تاریکی که سایه‌ها رو حجیم‌تر و پررنگ‌تر نشون می‌ده، می‌دونی چی می‌گم؟ و این باعث می‌شه جایی که یه‌کم روشنه امن به‌نظر برسه. اما امنیت داشتن توی تاریکی انگار تقلّبیه، و به هیچ‌چیز تقلبی‌ای نمی‌شه اعتماد کرد. وقتی همه‌جا این‌جوری تاریکه، روشنایی فقط می‌تونه یه تله باشه.
shayestehbanoo
یک‌لحظه به عقب برگشت، همه‌چیز را دوباره احساس کرد، متوجه شد اهمیتی ندارد که چقدر تلاش کرده تا خودش را از ماجرا دور نگه دارد و چقدر زحمت کشیده که رازش را در سینه‌اش دفن کند؛ اسرار او راهی برای برملا شدن پیدا می‌کردند. هرگز نمی‌شد مجازات را به تعویق انداخت. هیچ راه فراری نبود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
امنیت داشتن توی تاریکی تقلّبیه، و به هیچ‌چیز تقلبی‌ای نمی‌شه اعتماد کرد. وقتی همه‌جا این‌جوری تاریکه، روشنایی فقط می‌تونه یه تله باشه و آدم‌ها همیشه همین‌جوری به دام می‌افتن. اون‌ها به‌سمت روشنایی می‌دوَن. هر کاری می‌کنن تا از تاریکی نجات پیدا کنن. این همون چیزیه که کار رو آسون می‌کنه. تنها کاری که انجام می‌دی اینه که توی روشنایی با یه پوزخند احمقانه روی صورتت که نوید امنیت می‌ده منتظر بمونی و اون‌ها به‌سمتت بیان. همون موقع اون‌ها داخل می‌شن.»
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
اخیراً یاد گرفته بود خودش را در شرایط سخت قرار ندهد، انرژی‌اش را برای چیزهای مهم‌تری نگه دارد و جدیداً تصمیم گرفه بود در زندگی‌اش اولویت‌بندی داشته باشد.
zohreh
فکر می‌کرد می‌داند که خوشبختی چیست، اما این حالی که داشت جنس دیگری از لذت بود. لذت رها شدن از قیدوبندِ ترس و تردید. این یک هُشیاری بود، یک پذیرشِ واقعی.
zohreh
حقایقِ تو متعلق به خودته. ازشون محافظت کن.
zohreh
زندگیِ آدم‌ها به‌طرق مختلف تمام می‌شود.
zohreh
اعمال ما قطعاً نتایجی خواهد داشت، خوب و بد. من دیگه نمی‌تونم درموردِ نتایج بد ریسک کنم. من این کار رو نمی‌کنم.
zohreh
سوزان برای خودش یک فنجان قهوه ریخت و به مرغ‌ها نگاه کرد. می‌توانست بگوید آن‌ها خشنود به‌نظر می‌رسند؛ در حیاط راه می‌رفتند و روی لایهٔ نازکی از برف که دیشب زمین را پوشانده بود نوک می‌زدند.
zohreh
دفتر کاری که ویلبر فیتزجرالد در آن نشسته بود و از آنجا کل موسسهٔ غیردولتی آماندا بروک را زیر نظر داشت، کاملاً با آدم‌هایی که این مؤسسه قرار بود کمکشان کند در تضاد بود.
zohreh
«فکر کنم زیاد فیلم می‌بینی کُرولا. ما نمی‌ریم محکم مشت بکوبیم روی میز رئیسمون و ازش بخوایم ما رو تنها بذاره تا کارهامون رو به‌شیوهٔ خودمون انجام بدیم. هیچ کمکی رو هم پس نمی‌زنیم چون بیشترِ‌وقت‌ها سرمون خیلی شلوغه و می‌تونیم از آدم‌های زیادی درخواستِ کمک کنیم. بنابراین اگه قرار باشه من درازایِ کمک کردن به روند پرونده و گرفتنِ یه نیروی کمکیِ اضافی برای پرونده‌های بعدی نحوهٔ کار کردن رو نشونت بدم، بدون شک این کار رو می‌کنم.»
zohreh
حقایقی که احتمالاً آن‌قدرها هم که فکر می‌کرده از آن نمی‌دانسته. همهٔ آدم‌ها رازهایی دارند. او هم مستثنا نبود. آماندا هم.
zohreh
ما احساساتمون رو باهم درمیون می‌ذاشتیم و باهم مشکل رو حل می‌کردیم. ارتباط کلید بقای زندگی مشترکه. معنای داشتنِ عشق واقعی احساس راحتی توی این ارتباطه.
zohreh
همهٔ ما نقاب زدیم. بعضی‌ها بهتر از بقیه، اما همهٔ ما خودمون رو با نقاب پوشوندیم. زندگی چیزی جز حیله و نیرنگ نیست. تو هرگز نمی‌تونی کسی رو کاملاً بشناسی. به‌معنای واقعی بشناسی.
zohreh
رندال در طول دورهٔ تحصیلی عاشق حال‌وهوای دانشکده بود؛ جوانان، چشم‌انتظارِ رسیدن به موفقیت و خوشی‌بینی. اعتیادآور بود.
zohreh
زندگی قابل‌پیش‌بینی نیست. انگار برای همه همین‌طور است.
zohreh
ده سالی می‌شد که بیوه شده بود، اما مانند یک ایرلندیِ واقعی از پسش برآمده بود. عزاداری کرده بود، اوقات خوشی را که با شوهرش داشت، جشن گرفته و به زندگی برگشته بود. او سرسخت‌ترین، مقاوم‌ترین و باهوش‌ترین زنی بود که سوزان می‌شناخت.
zohreh

حجم

۳۰۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد