بریدههایی از کتاب خاطرات فاطمه پاکروان
۳٫۴
(۵)
یادم میآید هر وقت با جوانی حرف میزدم، اولین سؤالم این بود: «آیا خواندن بلدی؟» و او جواب میداد: «نه، خواندن چیه؟» آنها فقط کاغذها را نگاه میکردند.
محمدحسین
به شاه گفته بود: «اعلیحضرت، نمیخواهم کسی در کارهایم دخالت کند». او به این دلیل این حرف را زده بود که از زمان رضاشاه چند خانواده بودند که نفوذ زیادی در دربار داشتند آنقدر که او یک روز به خانه برگشت و گفت: «پس ما یک شاه نداریم». گفتم: «منظورت چیست؟» گفت: «دستکم دوازده شاه داریم و ضعیفترین آنها همانیست که تاج بر سر دارد»
محمدحسین
چیز واقعاً مهمی که به شاه گفت این بود: «در سفری به کاشان باید از جنوب تهران میگذشتیم. باورم نمیشد، وضعیت مردم را باور نمیکردم. غیرقابل باور بود. بعضی از آنها در اتاقکهایی کوچک زندگی میکردند که با نایلون پوشانده شده بود. بوی زباله همهجا را پر کرده بود. آب سیاه و بدبو بود. باورتان نمیشود نمیتوانید تصورش را بکنید»
محمدحسین
فاطمه پاکروان: مادرشوهرم ندیمه شمس بود و ما اغلب به دربار نمیرفتیم. وقتی همسرم رئیس رکن دوم ارتش بود، شاه ما را به مهمانیهای خصوصی خود دعوت میکرد که معمولاً دوازده ساعت طول میکشید.
حبیب لاجوردی: دوازده ساعت؟
فاطمه پاکروان: بله، مثلاً اگر ساعت هشت برای صرف شام میرفتیم مهمانی ساعت هشت صبح روز بعد هنگام صرف صبحانه در شاهوند، سعدآباد تمام میشد.
محمدحسین
همسرم گفت: «دو هفته با آیتالله خمینی ناهار میخوردم». من به پاکروان گفتم: «این مسئله را میدانم اما هرگز چیزی برایم از موضوع صحبتهایتان نگفتهای». گفت: «خیلی خوب بود؛ عالی بود؛ بسیار صمیمی بود؛ آیتالله خمینی با همان لحن آهنگینش میگفت: «تیمسار، منتظر روزهایی هستم که ناهار خودمان را بخوریم». پرسیدم: «او چگونه آدمی بود؟» همسرم گفت: «او خیلی خوشقیافه بود. و من مطمئنم به آن پیری که میگویند نیست. حالا دلیلش را میگویم. او خیلی خوشقیافه بود؛ حضورش بر همهجا سایه میافکند؛ قدرت سحرآمیزی داشت؛ روح بزرگی داشت»
محمدحسین
در همان زمان، به زنان خیلی نگاه میکردند چون حجاب نداشتند. بدبختانه، پوشیدن مینیژوپ خیلی رواج یافت. در آن ایام، زنان ایرانی تهیمغز بودند هر مدلی که به بازار میآمد میپوشیدند. یک روز، دامنی که روی زمین کشیده میشد و روز بعد کاملاً لخت میگشتند.
محمدحسین
مردم دائماً این حقیقت را فراموش میکنند که دکتر مصدق به عنوان وزیر دفاع تقریباً همیشه از حکومت نظامی استفاده میکرد واین چیزیست که مردم آن را به فراموشی سپردهاند. در حقیقت این دکتر مصدق بود که بذر ساواک را کاشت.
محمدحسین
دلیل اینکه آیتالله خمینی اینبار موفق شد، این بود که او به زبان مردم حرف میزد و اینکه چرا دیگران موفق نشدند به این دلیل بود که آنها مثل باسوادها پیچیده حرف میزدند.
محمدحسین
حجم
۳۹۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۳۹۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد