از روزهای رفته به حسرت سخن مگوی
دم را عزیز دار که این دم غنیمت است
عیدتون مبارک
من از خود میگریزم تا «تو» باشم
تو هم بیگانگی بگذار و «من» باش
khorasani
هر کسی در زندگانی با خیالی دلخوش است
عیدتون مبارک
به قاف عشق رسیدند جمله خانهبهدوشان
تو دل ز دانه نکندی، تو ترک خانه نکردی
khorasani
به رودي گفت مردابي گلآلود
اگر رخصت دهي، دارم سؤالي
چرا من تيرهرنگ و تيرهروزم،
تو پاك و روشن و صاف و زلالي؟
جوابی داد بس سنجيده و نغز
در آن هنگامۀ آشفتهحالی
بگفتا: راه و رسم من گذشت است
ندارم از كسي در دل ملالي
khorasani
هزار قطرۀ باران چکید بر سر سنگ
از آن هزار یکی ره نیافت در دل او
به یک دو قطره که وقت سحر به خاک افتاد
چمن دمید و گل تازه گشت حاصل او
هوای تربیت دیگران اگر داری،
گهر نثار کسی کن که هست قابل او
khorasani
چشم چمن به دیدن روی تو روشن است
هان! ای چراغ باغ و گلستان! خوش آمدی
گنجشکها سحر که مناجات میکنند
فریاد میزنند که: «باران خوش آمدی»
khorasani
چه شورانگیز و شیرین است بعد از تندر و طوفان
صدای نغمۀ آرامبخش نمنم باران
من از رگبارهای تند بیهنگام نومیدم
من و بخشایش پیوسته، اما کمکم باران!
khorasani
سایهپرورد تو بودم، بی تو ای نخل بلند!
در بیابان بلا بیسایبان افتادهام
روزگاری با تو بخت همزبانی داشتم
ای دریغا کاین چنین بیهمزبان افتادهام!
کیستم من؟: گرد از دامان یار افشاندهای
مرغ بیبال و پری کز آشیان افتادهام
خاطرم آکنده از عطر محبتهای توست
گرچه دور از سایۀ آن بوستان افتادهام
مو به مو با صد زبان گویم غم هجران دوست
گرچه همچون شانه از آن گیسوان افتادهام
khorasani
ای رود روان که میدوی بیپروا
وز دامن کوه میروی تا صحرا
این قطرۀ دورمانده از دریا را
آیا تو ز لطف میبری تا دریا؟
khorasani