فصلها را از شاخههایم
دور کردند
دور شدم از خودم از هر چه بود هر چه نبود
bud
ترانهای دورافتادهام
نتهایم در کف کافههایتان
خاک میخورد
bud
گوزنهای جوان در جانم
ایستادند
ایستادند نفسهای بسیاری کلمات بسیاری ترسهای
بسیاری در من
بسیار شدم
bud
به: آگاهی که ایستاده در برابر بیداد
زن
میترسم از سر خمکردگانِ این درخت، در باد
از تاریخ رفتهازیاد این خانه
از روزهای ایستاده پشت در
میترسم
دیشب پنجرهها را بردهاند!
Atena
پدربزرگم از شاه اول ترسید
پدرم از آخر ماه
من از تولد پسرم
میترسم
آقای دادستان!
Atena
رویای سرزمین
سرم را سنگین میکند
Atena
رویای سرزمین
سرم را سنگین میکند
Atena
مثل باد
برای بودن باید بدوم!
Atena
کوچ
مفهوم سختی است در انتهای فصل
وقتی دستههای قرهغاز
هوا را میآشوبد!
و دریا
مرد مرددی است در انتهای ساحل
میآید برمیگردد
میآید برمیگردد.
Atena
کتاب خواندهام
فکر کردهام
حرف زدهام
و کسی را یافتهام که بیانتها میکند مرا
در انتهای سرزمین
Atena
در آوندهایم نطفههای برگ بستم
برگ بستم
برگ
برای گوزنهای جوان خوب است!
bud
در دور
باران دررفته از دست آسمان شد
باران در آوندهایم پناه گرفت
bud