بریده‌هایی از کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک

پاندای بزرگ گفت: «اشتباه‌های تو تلاشت رو نشون می‌ده. پس تسلیم نشو!» اژدهای کوچک گفت: «می‌خوام دنیا رو تغییر بدم.» پاندای بزرگ در جواب گفت: «از نفر بعدی که به کمکت احتیاج داره شروع کن.»

اژدهای کوچک گفت: «نمی‌تونم از این چاله بیام بیرون.» پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت: «پس من می‌آم و اون‌جا پیشت می‌شینم.»

اژدهای کوچک پرسید: «تو به تناسخ اعتقاد داری؟» پاندای بزرگ خمیازه‌ای کشید و گفت: «من اعتقاد دارم که در هر لحظه از هر روز می‌تونیم رها کنیم و دوباره شروع کنیم.»

اژدهای کوچک گفت: «می‌خوام دنیا رو تغییر بدم.» پاندای بزرگ در جواب گفت: «از نفر بعدی که به کمکت احتیاج داره شروع کن.»

پاندای بزرگ گفت: «سعی کن برای چیز‌های کوچیک وقت بذاری، اون‌ها معمولاً از همه چی مهم‌ترن.»

اژدهای کوچک گفت: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.» پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچ‌وقت برام دردسر درست نکرده.»

پاندای بزرگ گفت: «زیبایی همه‌جا هست ولی گاهی دیدنش سخته.»

اژدهای کوچک گفت: «گلم...» «هر چیزی اومدن و رفتنی داره، کوچولو. همینه که خیلی ارزشمند‌شون می‌کنه.»

گاهی فقط باید بی‌خیال باشی.

«اشتباه‌های تو تلاشت رو نشون می‌ده. پس تسلیم نشو!»

‫اژدهای کوچک گفت: «اون درخت دوران سختی رو پشت سر گذاشته.» ‫پاندای بزرگ گفت: «آره، ولی هنوز این‌جاست و به قدرت و زیبایی رسیده.»

اژدهای کوچک پرسید: «اگه بعضی‌ها از من یا کار‌هام خوش‌شون نیاد چی؟» پاندای بزرگ گفت: «تو باید راه خودت رو بری. بهتره اون‌ها رو از دست بدی تا خودت رو.»

اژدهای کوچک گفت: «گاهی فکر می‌کنم اون‌قدر که باید خوب نیستم.» پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درخت‌های دیگه مقایسه نمی‌کنه. فقط شکوفه می‌ده.»

اژدهای کوچک گفت: «‌می‌خوام یه غرفه بزنم و از این کدو‌تنبل‌های ترسناک بفروشم. ولی می‌ترسم شکست بخورم.» پاندای بزرگ باز هم برای دوستش چای ریخت و گفت: «ممکنه شکست بخوری کوچولو، ولی اگه از ترس امتحانش نکنی، قطعاً شکست خوردی.»

پاندای بزرگ گفت: «یه راه طولانی در پیش داریم.» اژدهای کوچک نیشخندی زد و گفت: «بابابزرگ اژدها همیشه می‌گفت که یه سفر هزار کیلومتری با یه استکان چای شروع می‌شه.»

اژدهای کوچک گفت: «هنوز نرفته، دلم براش تنگ شد. اگه آسیب ببینه، چی؟» پاندای بزرگ گفت: «وقتی خیلی به کمک نیاز داشت، کمکش کردی. اگه عمر طولانی و شادی داشته باشه، چی؟»

اژدهای کوچک پرسید: «فکرهای بد باعث می‌شن من آدم بدی بشم؟» پاندای بزرگ گفت: «نه. موج‌ها اقیانوس نیستن. فکر‌ها هم ذهن نیستن.»

«هر چیزی اومدن و رفتنی داره، کوچولو. همینه که خیلی ارزشمند‌شون می‌کنه.»

گاهی حتی یه قدم خیلی کوچیک بهتر از اینه که اصلاً قدمی برنداری.

اگه درست گوش بدی، می‌تونی صدای پاشیدن قطره‌های بارون روی سنگ رو بشنوی. ‫حتی توی طوفان هم می‌شه کمی آرامش پیدا کرد.