بریده‌هایی از کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک

اژدهای کوچک جیغ زد: «عجله کن! کار زیاد داریم!» پاندای بزرگ گفت: «رودخونه عجله نمی‌کنه و با این‌که موانع زیادی سر راهشه، همیشه به جایی که می‌خواد می‌رسه.»

اژدهای کوچک گفت: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.» پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچ‌وقت برام دردسر درست نکرده.»

اژدهای کوچک آهی کشید: «خسته‌ام.» پاندای بزرگ گفت: «پس وقت توقفه. ستاره‌ها رو تماشا کن و یه استکان چای بنوش.»

«اژدهای کوچیک چه مردم ازت تعریف کنن و چه ازت ایراد بگیرن، سعی کن موقرانه بپذیری. یه درخت برای قوی‌شدن باید هر شرایطی رو تجربه کنه.»

سعی کن برای چیز‌های کوچیک وقت بذاری، اون‌ها معمولاً از همه چی مهم‌ترن

اژدهای کوچک گفت: «تو شنونده‌ی خوبی هستی.» پاندای بزرگ جواب داد: «شنیدن هیچ‌وقت برام دردسر درست نکرده.»

اژدهای کوچک گفت: «امشب سرد و تاریکه.» پاندای بزرگ گفت: «نگران نباش کوچولو. خورشید دوباره طلوع می‌کنه.»

یه لحظه بایستیم، نفس بکشیم و فقط باشیم

اژدهای کوچک خیلی جدی گفت: «این‌که ندونی کجا داری می‌ری، به این معنی نیست که گم شده باشی.» پاندای بزرگ در جواب گفت: «کاملاً درسته. ولی در حال حاضر ما قطعاً گم شده‌ایم.»

پاندای بزرگ باز هم برای دوستش چای ریخت و گفت: «ممکنه شکست بخوری کوچولو، ولی اگه از ترس امتحانش نکنی، قطعاً شکست خوردی.»

پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟» اژدهای کوچک گفت: «همسفر.»

اژدهای کوچک گفت: «گاهی فکر می‌کنم اون‌قدر که باید خوب نیستم.» ‫پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درخت‌های دیگه مقایسه نمی‌کنه. فقط شکوفه می‌ده.»

پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟» ‫اژدهای کوچک گفت: «همسفر.»

اژدهای کوچک گفت: «نمی‌تونم از این چاله بیام بیرون.» پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت: «پس من می‌آم و اون‌جا پیشت می‌شینم.»

گاهی خوب است بدون دانستن مقصد راهی شویم.

بعضی‌ها مثل شمع‌اند؛ خود‌شان را می‌سوزانند تا به دیگران نور بتابانند.

حتی توی طوفان هم می‌شه کمی آرامش پیدا کرد

گاهی فقط باید بی‌خیال باشی.

پاندای بزرگ گفت: «بهترین چیزی که با چای می‌چسبه یه دوست خوبه.»

عشق نیازی به توضیح ندارد.