بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک | صفحه ۴۰ | طاقچه
کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک اثر جیمز نوربری

بریده‌هایی از کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک

نویسنده:جیمز نوربری
امتیاز:
۴.۳از ۱۶۵۵ رأی
۴٫۳
(۱۶۵۵)
اژدهای کوچک گفت: «الان چند روزه که وزن من رو تحمل می‌کنی.» پاندای بزرگ گفت: «می‌تونست بدتر باشه. می‌شد اژد‌های بزرگ و پاندای کوچیک باشیم.»
sepehr
گاهی ریختن یک استکان چای تنها کاری ا‌ست که می‌توانی برای کسی انجام بدهی. شاید همین کافی باشد. روزهایی هست که بلندشدن، خودش پیروزی است.
sepehr
اژدهای کوچک پرسید: «فکرهای بد باعث می‌شن من آدم بدی بشم؟» پاندای بزرگ گفت: «نه. موج‌ها اقیانوس نیستن. فکر‌ها هم ذهن نیستن.» اژدهای کوچک گفت: «خیلی خسته‌ام.» پاندای بزرگ مکثی کرد و گفت: «توی زمستون طبیعت کنار می‌ره، استراحت می‌کنه و انرژی‌اش رو جمع می‌کنه برای یه شروع تازه. ما هم اجازه داریم همین کار رو بکنیم دوست کوچیک من.»
Homa Sh
اژدهای کوچک آهی کشید: «خسته‌ام.» پاندای بزرگ گفت: «پس وقت توقفه. ستاره‌ها رو تماشا کن و یه استکان چای بنوش.»
ماهرخ
اژدهای کوچک گفت: «‌می‌خوام یه غرفه بزنم و از این کدو‌تنبل‌های ترسناک بفروشم. ولی می‌ترسم شکست بخورم.» پاندای بزرگ باز هم برای دوستش چای ریخت و گفت: «ممکنه شکست بخوری کوچولو، ولی اگه از ترس امتحانش نکنی، قطعاً شکست خوردی.»
ماهرخ
اژدهای کوچک پرسید: «سه‌ تا آرزوی تو چیه؟» پاندای بزرگ کمی به فکر فرو رفت و گفت: «ما با هم... سفر کنیم... زیر بارون.»
TAHA
اژدهای کوچک گفت: «کاش زودتر دیده بودمت، می‌تونستیم بیشتر با هم ماجراجویی کنیم.» اژدهای کوچک پرسید: «هدف من چیه؟» پاندای بزرگ مکثی کرد و بعد گفت: «که روی این سنگ بنشینی و با دوستت باشی.»
sepehr
اژدهای کوچک گفت: «الان اصلاً وقت ندارم گل‌ها رو ببینم.» پاندای بزرگ گفت: «درست به همین خاطر باید اون‌ها رو ببینی؛ شاید فردا دیگه نباشن.»
sepehr
پاندای بزرگ پرسید: «کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟» اژدهای کوچک گفت: «همسفر.»
sepehr
شجاع باش. هیچ‌وقت نمی‌دانی اولین دیدار به چه منجر می‌شود.
sepehr
اژدهای کوچک گفت: «نمی‌تونم از این چاله بیام بیرون.» پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت: «پس من می‌آم و اون‌جا پیشت می‌شینم.»
helena
پاندای بزرگ گفت: «بهترین چیزی که با چای می‌چسبه یه دوست خوبه.»
helena
اژدهای کوچک جیغ زد: «عجله کن! کار زیاد داریم!» پاندای بزرگ گفت: «رودخونه عجله نمی‌کنه و با این‌که موانع زیادی سر راهشه، همیشه به جایی که می‌خواد می‌رسه.»
helena
وقتی برای دیگری فانوسی روشن می‌کنی، خود‌به‌خود راه خودت را هم روشن می‌کنی.
zahra neiazmand
«زیبایی همه‌جا هست ولی گاهی دیدنش سخته.»
Judy
اژدهای کوچک پرسید: «چی رو داری جشن می‌گیری؟» پاندای بزرگ گفت: «زیر بارون بودن با تو رو.»
Judy
وقتی برای دیگری فانوسی روشن می‌کنی، خود‌به‌خود راه خودت را هم روشن می‌کنی.
Judy
«اژدهای کوچیک چه مردم ازت تعریف کنن و چه ازت ایراد بگیرن، سعی کن موقرانه بپذیری. یه درخت برای قوی‌شدن باید هر شرایطی رو تجربه کنه.»
Judy
اژدهای کوچک گفت: «امروز ساکتی.» پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت: «فکر نکنم صدام از صدای بارون قشنگ‌تر باشه.» «فکر نکنم بشه...»
Judy
پاندای بزرگ گفت: «بهترین چیزی که با چای می‌چسبه یه دوست خوبه.»
mohaddese

حجم

۱۰٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۰٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان