اژدهای کوچک گفت: «گاهی فکر میکنم اونقدر که باید خوب نیستم.»
پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درختهای دیگه مقایسه نمیکنه. فقط شکوفه میده.»
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «الان اصلاً وقت ندارم گلها رو ببینم.»
پاندای بزرگ گفت: «درست به همین خاطر باید اونها رو ببینی؛ شاید فردا دیگه نباشن.»
محمد مهدی ابوالکلام
اژدهای کوچک جیغ زد: «عجله کن! کار زیاد داریم!»
پاندای بزرگ گفت: «رودخونه عجله نمیکنه و با اینکه موانع زیادی سر راهشه، همیشه به جایی که میخواد میرسه.»
اژدهای کوچک گفت: «هیچ اتفاقی که نیفتاد!»
پاندای بزرگ گفت: «شاید اول داره از زیر یه اتفاقهایی میافته.»
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «برگها دارن میمیرن.»
پاندای بزرگ گفت: «ناراحت نباش. طبیعت با پاییز بهمون نشون میده رهاکردن چقدر میتونه زیبا باشه.»
کاربر ۱۲۹۷۲۱۴
«صدای پیچیدن باد توی درختها رو میشنوی اژدهای کوچیک؟ طبیعت اینجوری به ما میگه یه لحظه بایستیم، نفس بکشیم و فقط باشیم.»
دخترِقوی♡
اژدهای کوچک گفت: «اون درخت دوران سختی رو پشت سر گذاشته.»
پاندای بزرگ گفت: «آره، ولی هنوز اینجاست و به قدرت و زیبایی رسیده.»
Ozra
پاندای بزرگ گفت: «از همه چی مهمتر... توجهکردنه.»
Ozra
پاندای بزرگ گفت: «سعی کن برای چیزهای کوچیک وقت بذاری،
اونها معمولاً از همه چی مهمترن.»
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «الان اصلاً وقت ندارم گلها رو ببینم.»
پاندای بزرگ گفت: «درست به همین خاطر باید اونها رو ببینی؛ شاید فردا دیگه نباشن.»
Ozra
اژدهای کوچک گفت: «نمیتونم از این چاله بیام بیرون.»
پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت:
«پس من میآم و اونجا پیشت میشینم.»
دخترِقوی♡