بریدههایی از کتاب صفورا
۳٫۸
(۹۴)
دخترِ موطلائی و دندان خرگوشی شاهگُل سرایدار مدرسه بود.
:(Nahid):
بابابزرگ میگه حرف که از دهن در اومد مثل تیری میمونه که از کمان در رفته باشه برنمیگرده سرجاش. دیکته هم نیس که بشه غلط گیریش کرد. باید اول خوب بپزیش بعد بدیش بیرون.
b.dehghani
میبینی اسی، یک دقیقه پیش حکایت مرگ بود و حالا داستان زندگیه. توی یک خانه عزا و قهوه و گریه و ناله توی خانه دیگه ساز و ضرب و شیرینی و شادی. زندگی همینه دیگه یک روزی هم میرسه که برای اینها که ساز و ضرب و شور و شیرینی داشتن آگهی ترحیم چاپ میشه. کار ما شده اینکه چاپ کنیم، «با نهایت تأسف و تأثر فوت فلانی... یا به مبارکی و میمنت جشن عقد فلانکس و بهمان کس. آنجا حاشیه چاپی پهن و سیاه و اینجا حروف اکلیل زده نقرهای یا طلائی. چقدر از هم دور و نسبت به هم غریبن. خاک تیره و سرد گور کجا و حجله پُرنور و آغوش گرم کجا؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
دخترِ موطلائی و دندان خرگوشی شاهگُل سرایدار مدرسه بود. گلبوته شش ماه از من بزرگتر بود و یکسال و ششماه از بهروز؛ و این مدت را جواز بیچون و چرائی برای دستور دادن به ما دوتا میدانست: «این کار رو بکنین»، «این کار خوبه نه اون کار»، «اون کار بده»، «شما اون کار خوبه رو که من میگم بکنین»، «این کار رو چرا کردین؟»، «اون کار رو چرا نکردین؟». بهروز که جای خود دارد؛ من هم که صبورتر بودم از دستش ذلّه شده بودم. اگر مجلههای رنگی «شیپور» چاپ هندوستان و مدادرنگیهای جور و واجورِ گاهگاهی شاهگل پدرش دست و زبانمان را نمیبست، از فحش و کتک
:(Nahid):
این حرف او که همیشه مؤدبانه و سنجیده حرف میزد به بعضی از معلمها گران آمد و باعث ناخشنودی و گله آنها شد و گفتند:
-«مگر ما چوپان و گاو یار هستیم یا محیط علم و ادب گاودانیه. از شخص فهیم و باادبی مثل آقای ناظم چنین حرفی بعید بود.
r.a
اسم حضرت داوود رو شنیدهای؟ خاخام ما میگه اسم پیغمبرهای ما توی کتاب شما هم هس. داوود... صدای خوبی داشته. با آواز خوشش دعا میخونده. زره آهنی میبافته.
اسی محجوبانه گفت: نمیدونستم. اما همه به یحیی جمعه که صدای خوبی داره میگن حنجره داوودی داره.
دختر پرسید: یحیی جمعه کیه؟
اسی جواب داد: یحیی سلاخ، پسر جمعه کر. توی عروسیها مست میکنه و چهچهه میزنه. شبهای ماه رمضان هم مناجات میکنه.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
مشعلی اگه تو هم یه نوک پا تا خانه آقاخان یهودی رفته بودی و عرق قاچاق مزاگرد رو با کله پاچه یحیی ملایری زده بودی مجبور نبودی مثل بچه توی شکم مادر اونجوری تو هم جمع بشی و بلرزی. من چنان گرمم که اگه منعم نکنی لخت میشم و روی برفها غلت میزنم. حالیت شد؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
اسی وقتی دانست تنها جمعههای آن تابستان را میتواند در باغ باشد. دلش را به پائیز و زمستانی که در پی بود خوش کرد و سینمائی که بی دردسر و خفت با دستمزدِ تابستانش میتوانست برود. مسلماً جمعههای تابستان را هم که کنار میگذاشت،
r.a
این حرف او که همیشه مؤدبانه و سنجیده حرف میزد به بعضی از معلمها گران آمد و باعث ناخشنودی و گله آنها شد و گفتند:
-«مگر ما چوپان و گاو یار هستیم یا محیط علم و ادب گاودانیه. از شخص فهیم و باادبی مثل آقای ناظم چنین حرفی بعید بود.
r.a
نخل آرزوی بعضیها چقدر بلنده و دستشان چقدر کوتاه.
Marziyeh
حجم
۱۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
حجم
۱۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
قیمت:
رایگان