بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۳ داستان کوتاه از سیزده نفر | طاقچه
۳٫۹
(۲۰)
پسرخاله‌اش را مثال می‌زد که رشته‌ی ادبیات را نیمه‌کاره ول کرد و رفت مرغداری زد توی کرج و کارش گرفت
سیّد جواد
در تاریخ گاهی حادثه‌هایی کوچک باعث فجایع بزرگ شده‌اند.
سیّد جواد
«چه بچه‌های خوشگلی داری. راست می‌گن زن ترک بگیری بچه‌هات قشنگ می‌شن.»
سیّد جواد
اگر دو سال و هفت ماه با کسی زندگی کرده باشی و به بوی عطری که همیشه می‌زند، احساس شادی حضورش، تکیه کلام‌ها و خنده‌هایش عادت کرده باشی، رفتن ناگهانی‌اش حفره‌ای بزرگ درونت خالی می‌گذارد.
سیّد جواد
من در مریم و پریسا به دنبال زن دیگری می‌گشتم و نتوانستم به هیچ کدام‌شان بگویم برایم خود واقعی‌شان نیستند، فقط بدلی از پرستو هستند.
سیّد جواد
پریسا از زندگی من رفت، همان‌طور که من از زندگی مریم رفته بودم.
سیّد جواد
می‌دانی هیچ کسی در هیچ کجا منتظر تو نیست و دیر یا زود رسیدنت به هیچ کجا، چیزی را در جهان تغییر نخواهد داد.
سیّد جواد
قدم زدن در خانه‌ای خالی که صدای دمپایی‌هایت روی سرامیک‌های لخت آن منعکس می‌شود هم ترسناک است. از آن بدتر حرف زدن با کسی است که هیچ حرفی برای گفتن با او نداری.
سیّد جواد
علیرضا می‌گفت، یک بار لپ امین را گرفته امین هم فحشش داده دویده بود. جمشید هم دویده دنبالش، رسیده، از گردنش گرفته، دست برده به لپش، گفته: «اگر یک بار دیگر فحش بدهی، به جای لپت، از جای دیگرت می‌گیرم.»
سیّد جواد
یک بار من ناخن‌های پرستو را لاک زدم.
سیّد جواد
برایت نوشته است حالش خوب نیست، از زندگی با تو خسته شده و بهتر است از هم جدا شوید و تو اصلاً از خواندن آن تعجب نمی‌کنی.
سیّد جواد
همان روزی که به دفترخانه رفته بودیم که سند ازدواج را امضا کنیم، می‌دانستم روزی این چشم‌های عمیق و زنده تنهایم خواهند گذاشت.
سیّد جواد
گاهی دیدن خودت توی کلمه‌هایی که می‌نویسی ترسناک است.
سیّد جواد
شهر خودمان سید این‌جاها سیگار می‌فروشد. نرسیده به میدان، کنار یک بید پیر. اگر از سید سیگار می‌خریدم شب به زنش می‌گفت
سیّد جواد
اگر جیران زنش شود، شب‌ها اهالی محل صدای عشق‌بازی‌شان را می‌شنوند؟ تو رختخواب که داد نمی‌زند.
سیّد جواد
من واقعاً چه‌طور می‌توانستم به مریم و بعد به پریسا بگویم نشانه‌های زنی دیگر را در آن‌ها دنبال می‌کردم. بگویم فقط به خاطر آن که تکه‌هایی از وجودشان شبیه پرستو بوده با آن‌ها زندگی کرده‌ام.
سیّد جواد
۱۳۹۰: دومین مجموعه داستانم را که «خدا مادر زیبایت را بیامرزد» نام دارد، آذر ماه برای چاپ به یک انتشارات دادم که تا امروز (۱۳۹۳/۱۲/۱۴) چاپ نشده است!
سیّد جواد
با پریسا ازدواج کردم و به آپارتمان کوچک من آمد. چون پشت دست‌هایش درست شبیه دست‌های پرستو بود، نیم‌رخش پرستو را تداعی می‌کرد و اسمش با حرف پ شروع می‌شد.
سیّد جواد
یک جماعت، ولو یک اقلیت، هنوز هم گمان می‌کنند که نوشتن و مشخصاً داستان نوشتن و نیز خواندن و البته داستان خواندن هنوز هم کار دلبرانه‌ی جذابی است.
سیّد جواد
این‌که هنوز برای داشتن کتابخانه در خانه‌های‌مان، زمینِ گرانِ خدا را اشغال می‌کنیم، این‌که هنوز در مقابل تکنولوژی‌های نوین در دورهمی‌ها چشم در چشم هم می‌گوییم که: «لمس کتاب چیز دیگری است» و یا حتی این‌که هنوز در صفحات اجتماعی‌مان برای ژستِ هرچه بیشتر پشت سرمان کتاب می‌چینیم و یا مقابل کتابخانه‌ی دیگران می‌ایستیم؛ این‌که هنوز مقابل بساط دست‌فروشان می‌ایستیم و به کتاب‌های صد بار خوانده‌مان خیره می‌مانیم و یا حتی وقتی یکی از کتابفروش‌های میدان انقلاب را می‌بینیم که کتاب‌هایش را به حراج گذاشته تا جایِ آن کفش یا بدل‌فروشی راه بیندازد دل می‌سوزانیم، درواقع به شکل پراکنده اما یکپارچه‌ای دلهره‌مان در باب نوشتن و نویسندگی را تبیین می‌کنیم.
سیّد جواد

حجم

۶۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۶۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد