پسرخالهاش را مثال میزد که رشتهی ادبیات را نیمهکاره ول کرد و رفت مرغداری زد توی کرج و کارش گرفت
سیّد جواد
در تاریخ گاهی حادثههایی کوچک باعث فجایع بزرگ شدهاند.
سیّد جواد
«چه بچههای خوشگلی داری. راست میگن زن ترک بگیری بچههات قشنگ میشن.»
سیّد جواد
اگر دو سال و هفت ماه با کسی زندگی کرده باشی و به بوی عطری که همیشه میزند، احساس شادی حضورش، تکیه کلامها و خندههایش عادت کرده باشی، رفتن ناگهانیاش حفرهای بزرگ درونت خالی میگذارد.
سیّد جواد
من در مریم و پریسا به دنبال زن دیگری میگشتم و نتوانستم به هیچ کدامشان بگویم برایم خود واقعیشان نیستند، فقط بدلی از پرستو هستند.
سیّد جواد
پریسا از زندگی من رفت، همانطور که من از زندگی مریم رفته بودم.
سیّد جواد
قدم زدن در خانهای خالی که صدای دمپاییهایت روی سرامیکهای لخت آن منعکس میشود هم ترسناک است. از آن بدتر حرف زدن با کسی است که هیچ حرفی برای گفتن با او نداری.
سیّد جواد
میدانی هیچ کسی در هیچ کجا منتظر تو نیست و دیر یا زود رسیدنت به هیچ کجا، چیزی را در جهان تغییر نخواهد داد.
سیّد جواد
علیرضا میگفت، یک بار لپ امین را گرفته امین هم فحشش داده دویده بود. جمشید هم دویده دنبالش، رسیده، از گردنش گرفته، دست برده به لپش، گفته: «اگر یک بار دیگر فحش بدهی، به جای لپت، از جای دیگرت میگیرم.»
سیّد جواد
یک بار من ناخنهای پرستو را لاک زدم.
سیّد جواد