بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب می نار | طاقچه
کتاب می نار اثر محمد‌اسماعیل حاجی‌علیان

بریده‌هایی از کتاب می نار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأی
۳٫۷
(۳)
آرتوش کنار زاینده‌رود ایستاده و دارد به جای خالی رودخانه نگاه می‌کند. آبی نیست. کف رودخانه پیداست. چیزی که هرگز ندیده بود. آن‌قدر آب از تن رودخانه نگذشته که ترک‌های بزرگش، از ترک‌های پای زنان بوریاباف خانهٔ ساحلو هم بیشتر شده‌است. علف‌ها و گیاهان هرز به تن رودخانه مانده‌اند. آبی نیست که آن‌ها زنده باشند، ولی برای آرتوش دست تکان می‌دهند و می‌گویند: "دیدی جوری شد ما علف‌های هرز صاحب رودخونه شدیم؟"
حسین احمدی
آرتوش فکر کرد یک روز این‌ها این عکس را می‌بینند و می‌گویند، جلوی چشم مردم دست هم را گرفتیم و کسی نیامد حالمان را بگیرد! یا وقتی به عکس نگاه می‌کنند، دلشان غنج می‌رود از اینکه چقدر خوشبخت‌اند. خوشبختی چیست؟ چرا وقتی شادیم، همیشه یکی باید بیاید و بترساندمان تا حواسمان باشد امکان دارد همین الآن خوشبختی از کنارمان پر بکشد و برود؟ چرا خوشبختی و ترس رفیق راه هم شده‌اند و به‌هم تکیه داده‌اند؟
حسین احمدی
این روزها به‌قول ساحلو همه‌چی زود خشک می‌شه، حتی حرف‌هایی که باید به‌هم بزنیم... چرا این خشک‌سالی نصیبمون شد؟"
حسین احمدی
وقتی مدرسه‌ها باز شد، باید از معلم علوم طبیعی‌مان بپرسم چرا توی مدرسه این‌قدر از ریه حرف می‌زنند و از معده و امعا و احشا، ولی خیلی کم از مغز حرف می‌زنند که جای فکر کردن است؟ توی کلیسا هم پدر مقدس از گوش و چشم و دست و پا زیاد حرف می‌زند. آنجا هم اصلاً نشنیده‌ام از مغز آدم حرف بزنند. مگر مغز آدم به چه دردی می‌خورد؟ کْی باید از مغز آدم حرف بزند؟
حسین احمدی

حجم

۳۱۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

حجم

۳۱۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد