بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رجزمویه | طاقچه
کتاب رجزمویه اثر امید مهدی‌نژاد

بریده‌هایی از کتاب رجزمویه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸ رأی
۴٫۱
(۸)
ری پایتخت عشق علی شد، چنان‌که قم عشقی که بال بر سر ایران گرفته است تهران چه بود و چیست؟ دهی در تیولِ ری این آبروی توست که تهران گرفته‌است بویی اگر ز نام خدا دارد این دیار بی‌شک ز باغِ فیضِ تو سامان گرفته‌است یا سیّدالکریم! نگاه عنایتی تهران تو را دو دست به دامان گرفته‌است
سیّد جواد
به یک اشاره قطارِ غرورِ انسان را از انتهای همین ایستگاه برگردان میانِ خیلِ خدایانِ تازه گم شده‌ام مرا به آن‌طرفِ لا اله برگردان
_MahdiGhafuri_
دل‌خوش به قصّه‌های قدیمی، نشسته‌ایم تا از غبار سربرسد قهرمان‌مان فریادها به ناله و نفرین کشید و باز فرسود در غبارِ غریبی فغان‌مان تا آمدیم از تو بگوییم، دوستان دادند گوش‌های کری را نشان‌مان حالا بدون اسم تو محصور مانده‌است در چارچوب بستۀ دنیا جهان‌مان ما خود شکسته‌ایم در این آزمونِ تلخ دیگر بگو خدا نکند امتحان‌مان ای بادهای بی‌جهت! ای بادهای کور! بازیچه شد به دست شما بادبان‌مان حالا شریک کسب شماییم و بی‌دریغ آغشته با هزار دروغ است نان‌مان با لقمه‌های چرب شما بسته می‌شود تا وا به حرف تلخ نگردد دهان‌مان
مادربزرگ علی💝
(نشسته‌ایم به تعبیر خواب و منتظریم کسی بیاید و بر بام‌ها اذان بدهد نشسته‌ایم که تاریخ مرحمت کند و برای آخرِ این قصّه قهرمان بدهد) قبول کن که خودت هم مقصّری اینجا گذاشتی که جهان باز امتحان بدهد؟ گذاشتی که جهان باز با تو حیله کند و سرنوشت تو را دست این و آن بدهد؟ عزیز همسفرم! رسمِ آسمان این نیست که خستگان زمین‌گیر را زمان بدهد صدای زاری‌تان را شنیده ام، اما کجاست آنکه به این نعشِ خسته جان بدهد ... سوال کردی و رفتی؟ بمان، که بغض دلم جواب را که نداده‌ست ناگهان بدهد
مادربزرگ علی💝
شبی آوارِ شمشیری خواهد درید این دورِ باطل را
چڪاوڪ
بس نیست؟ چقدر از می و افیون بنویسید؟ امشب شبِ شعری‌ست که با خون بنویسید دیدید؟ نه برگی‌ست در اینجا، نه بهاری حالا غزلی از تب و طاعون بنویسید مُردم ز قلم‌بازی‌تان، فصل تفنگ است شب‌نامه زیاد است، شبیخون بنویسید تیری‌ست فراتاخته تا سینۀ فرعون سنگی که به پیشانیِ قارون بنویسید هر زخم به زخمی، که چنین است عدالت تا کی بنشینیم که قانون بنویسید؟ هیهات که صبحی بدمد زین شبِ بی‌شور آینده همان است که اکنون بنویسید
مادربزرگ علی💝
کسی نبود شما را به ما نشان بدهد و جای همهمه فریاد یادمان بدهد کسی نبود بیاید به ناخداییِ ما و باز پرچمِ توحید را تکان بدهد قبول کن که همین است حال قافله‌ای که هشت‌سال در این جاده‌ها جوان بدهد ولی بدان که سکوتم ز روی کینه نبود کسی نبود به این نعشِ خسته جان بدهد کسی نبود و زمین باز کشته می‌شمُرَد کسی نبود... خداوند صبرتان بدهد (نشسته‌ایم به تعبیر خواب و منتظریم کسی بیاید و بر بام‌ها اذان بدهد نشسته‌ایم که تاریخ مرحمت کند و برای آخرِ این قصّه قهرمان بدهد)
مادربزرگ علی💝
در جنگ‌های تن‌به‌تن آغاز می‌شویم این رسم ماست، در کفن آغاز می‌شویم از صبح‌گاهِ آینه، از ابتدای عشق از انتهای خویشتن آغاز می‌شویم آرام در قلمروِ شب رخنه می‌کنیم همپای صبح دفعتاً آغاز می‌شویم ققنوس‌وار آتش‌مان می‌زنند و باز از لابه‌لای سوختن آغاز می‌شویم بازی ادامه دارد، نوبت به‌نامِ ماست ما تازه بعدِ باختن آغاز می‌شویم آری، به رغم سایۀ سنگینِ سامری یک‌روز از همین وطن آغاز می‌شویم این شعرها طلیعۀ شورند، صبرکن وقتی تمام شد سخن آغاز می‌شویم
f_altaha
بگذر از بوسه، ای دوست! داغ‌ام گونه‌هایت تحمّل ندارند
سیّد جواد
آن دورها گفتی سواری بود، اما همین گرد و غباری بود آری، ببین دستان موسی باز در جستجوی دست هارون است تقویم ها را وارسی کردند، امروز هم روز اباذر نیست اینک تو و فردای دیروزت: آیندۀ تلخی که اکنون است
msadeq

حجم

۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد