بریدههایی از کتاب کوهستان
۲٫۰
(۲)
سرانجام همدیگر را میبخشیم
و آهسته میگوییم:
تمام شد!
این زندگیِ طولانی
تمام شد!
Atena
به ما رحم کن
که اشکال گوناگون غمایم
و آنچه در چهرهمان به شهادت رسیده
شکل معمول سعادت است.
Atena
بیهوده در خیالات خود گشتن
و بیهودگی و تشویش را
از خانه بردن و
به خانه برگرداندن
اینها گلوی آدم را میفشارد.
Atena
و چگونه باور کنم
این زن که در برابرم ایستاده
یک ساعت شنی نیست؟
این زن
که هربار خودش را برمیگرداند
و فرصتی دوباره به من میدهد.
Atena
شب همهچیز را
تشدید میکند
از پنجره به اتاقت میآید
و اندامهای حیاتیات را جابهجا میکند.
چه میکنی؟
صبح که از خواب برمیخیزی
چه میکنی؟
با تنهایی گمشدهات
چه میکنی؟
Atena
میخواستم نامرئی باشم
در پهنهٔ هستی
میخواستم
تنهایی طولانیام را بردارم
و با خود به دشتها ببرم
تا آزارمان به دیگران نرسد.
Atena
که این سرزمین
جز آنکه نَفَسَت را میگیرد
عشق را هم
از قلبِ تکهتکهات میگیرد
و چیزی جز اندوه و ملال
و چیزی جز سرخوردگی
دلشکستگی
و درخودپیچیدگی
به تو پس نمیدهد.
Atena
مرا ببخش عزیزم
که اینگونه استوارم
و در نبود تو در هم نمیشکنم
و در تاریکی این سرزمین
در هم نمیشکنم.
Atena
تنها تپش
در چشمان من است؛
آن را هم
در آبها
فرومیبرم
و خاموش میکنم.
Atena
در تمامی عمرم
عشق را دیدم
و سینهام را گشودم؛
گذاشتم که بیاید
گذاشتم که برود
چون پرنده بود
و گذاشتم
در دستانم بمیرد
حقیقی است عشق.
Atena
تمامی دنیا دل من است
و دل من هیچ است
Atena
در شکستها
آدمها بیقراریهای عجیبی دارند؛
یکی ناخنهایش را میجَوَد
یکی پیاده گز میکند
و یکی با زندگی کنار میآید
و نامرئی میشود.
چه خوب است که نیستی
و اینهمه ویرانی را نمیبینی.
Atena
در آغوش عشق تلخ بودم
و در این سرزمین تلخم!
بر آبها تلخ بودم
و بر صخرهها تلخم!
تنم را میشکافم؛
در مکاشفه تلخم
و در تن تلخم!
دانهٔ بادام است قلبم!
Atena
روزی که تو را بوسیدم
از جنوب آمده بودم
بر دهانم که گوش میچسباندی
صدای دریا را میشنیدی
و موج میآمد
و بر سینهات میخورد.
آن روزها
چیزی جز جزایری پراکنده نبودم
و حالا که رفتهای
مانند درد بیامان دندان
یکپارچهام؛
این کاریست که عشق با آدمی میکند.
Atena
میدانم!
دورم!
و نمونهٔ موفقی از تباهی رؤیاهایم.
میدانم!
همهچیز علیه من است
و قابلیت مبارزه را
از دست دادهام.
Atena
دیوانگیست
دوست داشتن دیوانگیست
کاشتن یک انگور در گلدان دیوانگیست
اما دیوانهایم ما.
Atena
عجیب است که آدمی
در نبود یک تن
که به ساقهٔ پیچکها میماند
اینگونه تقلا میکند
اینگونه سنگین است در خود
و به اعماق فرومیرود.
Atena
خب
امروز هم طی میشود
در نبود عشق
در نبود آزادی
و در نبود هر چیز که رنگی از شادمانی و رؤیا دارد.
تنها عنصر مقاوم منم.
میتوانی بیایی
و بر شانههایم
لالههای واژگون بکاری
بس که بکر و کوهستانی هستم.
Atena
و آهسته میگوییم:
تمام شد!
این زندگیِ طولانی
تمام شد!
bud
آه عزیز!
سرانجام میمیریم
ــ در بهار یا زمستان ـ
و عناصر کوچکمان را
به گلها هدیه میکنیم
و رنجها از ما بیرون میروند؛
سرانجام همدیگر را میبخشیم
bud
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان