افرادی که خود را با آنها مقایسه میکنیم و تصور میکنیم به همهچیز رسیدهاند، در حقیقت خیلی با ما فرق ندارند. آنها نیز در دههٔ دوم زندگی احساس سردرگمی کردهاند.
کاربر ۴۹۳۲۲۹۷
اگر ساختارِ تصورِ بیرونی از خود (یعنی آن تجسماتی که بازتابشان بهوسیلهٔ مطالبات و انتظاراتِ دنیای بیرون به ما برمیگردند) را بشکنیم، یک خودِ درونی برایمان باقی میماند که برای بودن به هیچچیز بیشتری نیاز ندارد؛ بودنش کافی است.
و بهترین قسمتش اینجاست: همین عملِ سادهٔ بودن، خود بهطور اساسی، ما را با دیگران پیوند میدهد، چون دیگر خودمان را زیر تلاشی مداوم برای «بهتر» بودن از خودِ واقعیمان پنهان و تظاهر نمیکنیم.
کاربر ۴۹۳۲۲۹۷
ایده و داستان ابتدایی من شکست خورده بود، چون سعی داشتم چیزی را بنویسم که فکر میکردم آنها میخواهند و نه آنچه خودم میخواستم.
میومیو
دو باتن گفت: «به نظرم آدم باید بتونه بگه: "با یه نفر یه تابستون عالی و فوقالعاده داشتم. کارهایی که انجام دادیم فوقالعاده بود، درسته عمر رابطهمون ده سال طول نکشید، اما تابستون محشری بود." ما نسبت به بعضی از حالات ذهنی تقریباً حس مالکیت داریم. دوست داریم تا ابد مال ما باشن. باید یاد بگیریم ازشون بگذریم و سعی نکنیم محکم بهشون بچسبیم.»
میومیو
این معادله بهسادگی میگوید که شادی بزرگتر یا برابر است با استنباط شما از رویدادهای زندگی منهای انتظار شما از اینکه زندگی چطور باید باشد.
mandana
«نیاز نیست بهترین باشی، فقط نهایت تلاشت را بکن.»
مصطفی ارشد
شکست وقتی رخ میدهد که چیزی طبق برنامه پیش نمیرود.
مصطفی ارشد
«اشتباهات، هرچه باشند، پایههای حقیقتاند و اگر انسانی ذات چیزی را نمیشناسد، حداقل به معلوماتش اضافه میشود اگر بداند ذاتش چه نیست.»
مصطفی ارشد
گمان میکردم انجام درستِ کارها دلیلی حیاتی برای وجودم بود. این بهایی بود که برای ورود به این شهربازی، که اسمش زندگی است، پرداختم.
parisa
تصمیم به مواجههٔ مستقیم با شکست، پردازش آن و سپس یادگیری از آن، بهطور صادقانه و بیپرده، کلید زندگی واقعیتری است.
عباس