بریدههایی از کتاب جادوهای همیشگی؛ جلد اول
۴٫۶
(۱۳۳)
به من ثابت شده که هر چی لحن یه اطلاعیه بیادبانهتر باشه، مردم بیشتر ازش استقبال میکنن.»
motad ketab
چمپیون میدانست در دنیایی خشن زندگی میکند، ولی تا آن لحظه به این ترسها بیتفاوت بود.
motad ketab
بعضی آدمها برای ذرهای احساس عزت نفس حاضرن کل دنیا رو ویرون کنن.
•𝒷𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
«فاصلهٔ ما با کسانی که خیلی مخالفشون هستیم فقط چندتا اشتباه کوچکه. پس به بدتر از خودتون فکر نکنین، فقط اجازه بدین این مسئله نظرتون رو در مورد خودتون عوض کنه. سعی کنین بیشتر برای کسی که هستین ارزش قائل بشین تا برای چیزی که هستین. با پذیرش و دلسوزی بیشتری که از خودتون نشون میدین، ثابت کنین از خیلیها بهترین. سعی کنین به چیزهایی افتخار کنین که به دست میآرین یا خلق میکنین، نه به چیزهایی که باهاشون متولد شدهاین.»
hasti
مادام ودربری گفت: «نه، نه، نه. اصلاً اینجوری نیست. جادوهراسی یه جور اختلال بیضرر اما اعصابخردکنه که توی جامعهٔ جادو رایجه. مثل یه مانعه که نمیذاره پریها به تواناییهاشون دسترسی پیدا کنن. گاهی هم این اختلال نوعی روش بقا میشه، به این صورت که پری اونقدر تواناییهای جادوییش رو در اعماق وجودش سرکوب میکنه که دیگه خیلی سخت میتونه بهشون دسترسی پیدا کنه. شک ندارم توی دورانی که توی سرزمین جنوبی زندگی میکردی، برای خودت موانع ناخودآگاهی گذاشتهای که حالا دستوپات رو بستهان.»
hasti
زیبایی باید در نگاه ما باشه.
hasti
«ما باید دلمون به حال همهٔ کسانی که نفرت رو انتخاب میکنن بسوزه، بریستال. زندگی اونها هیچوقت مثل زندگی کسانی که پر از عشق هستن معنادار نیست.»
Delara
«زمان پیچیدهترین وسیلهٔ جهانه. هم درده و هم درمان خیلی از مشکلات زندگی. زمان بیشتر زخمهای ما رو درمان میکنه، ولی در آخر همهچیزمون رو میگیره. متأسفانه کم پیش میآد که زمان به نفع کسی عمل کنه. وقتمون یا خیلی کمه یا خیلی زیاد، ولی هیچوقت اونقدر که دلمون میخواد یا نیاز داریم وقت نداریم. گاهی در زمانهای متولد میشیم که کسی برامون ارزش قائل نیست و خیلی وقتها اجازه میدیم این موقعیتها روی خودمون هم تأثیر بذارن و باعث بشن که ما هم به خودمون بها ندیم. پس اولین تکلیفتون اینه که خودتون رو از هر فکر بد، ترس و نفرت از خویشتنی که زمان بذرش رو توی وجودتون کاشته شده رها کنین. اگه میخوایم دید جهان رو نسبت به خودمون عوض کنیم، اول باید از تغییر نگاه خودمون شروع کنیم.
Delara
«خدایا، خواهش میکنم، برای ادامهٔ راه فقط ایمان برام کافی نیست... یه دلیل لازم دارم که بفهمم اونقدری که احساس میکنم احمق نیستم... یه پیام لازم دارم که بهم بگه زندگی قرار نیست همیشه اینقدر پر از بدبختی باشه... خواهش میکنم... یه نشونه لازم دارم...»
Delara
«دیگه نمیتونم... همهش به خودم میگم همهچیز درست میشه، ولی اوضاع فقط بدتر و بدتر میشه... اگه قراره زندگی فقط پر از ناامیدی باشه، کاش اصلاً به دنیا نمیاومدم... کاش میشد به ابر تبدیل بشم و پرواز کنم به اون دورها...»
Delara
ماونتکلیر گفت: «فکر خیلی خوبیه. حالا چطور قضیهٔ این کولاک رو برای مردم توضیح بدیم؟ مردم میخوان علت این اتفاق عجیب رو بدونن.»
«میتونیم از دانشمندها بخوایم قضیه رو بررسی کنن.»
ماونتکلیر گفت: «نه، حکومت به علم نیازی نداره.»
«میتونیم بگیم ارادهٔ خداوند بوده.»
ماونتکلیر گفت: «آره، این بهتره. ولی چرا خداوند این کار رو کرده؟ این دفعه باید از دست کی عصبانی باشه؟»
«شاید از دست کسانی عصبانیه که گربهها رو دوست دارن.»
ماونتکلیر گفت: «نه، فایدهای نداره، چون من هم گربه دارم.»
«شاید از دست گیاهخوارها عصبانیه.»
=o
«شاید بهتر باشه از پادشاه بخوایم یکی از قصرهای تابستونیشون رو بفروشن.»
ماونتکلیر گفت: «نه، اعلیحضرت هرگز با این خواسته موافقت نمیکنن.»
«شاید بهتر باشه با سرزمین شرقی وارد جنگ بشیم و ثروت و اموال اونها رو تصاحب کنیم.»
ماونتکلیر گفت: «نه، دلیلتراشی برای جنگ کلی وقت میبره.»
«شاید ما بتونیم حقوقمون رو کمتر کنیم تا کشور بتونه جبران مافات کنه.»
ماونتکلیر گفت: «اینکه دیگه اصلاً امکان نداره! آقایون، زود باشین! باید تا قبل از رسیدن شاه حداقل یه راهحل درستوحسابی پیدا کنیم.»
=o
هر چقدر هم که دنیا بیرحم و نامهربون شد، هیچوقت خوشحالیت رو فدا نکن. هر چقدر کسی باهات بد تا کرد، هیچوقت اجازه نده نفرت از کسی دلسوزی و رحم رو ازت بدزده. نبرد خوبی و بدی توی میدون جنگ رخ نمیده، بلکه درون تکتک ما شروع میشه. اجازه نده خشمت برات تعیین کنه که کدوم طرفی هستی.»
=o
احمق بودهام که خیال میکردهام کتابم برای تغییر رفتار آدمها کافیه، اونها هرگز با منطق یا تلقین یه کتاب عوض نمیشن. تنها چیزی که باعث میشد انسانها جامعهٔ جادو رو بپذیرن، ترسیدن و نیاز داشتن به اونها بود.
=o
اسکایلین گفت: «نمیتونستی قبل از اینکه ما رو روی زمین بکشین این کار رو بکنی؟»
بریستال گفت: «ببخشید، هنوز به این موقعیتهای مرگ و زندگی عادت نکردهام.»
=o
روی زمین بکشین این کار رو بکنی؟»
بریستال گفت: «ببخشید، هنوز به این موقعیتهای مرگ و زندگی عادت نکردهام.»
=o
لوسی گفت: «زده به سرت؟ نباید توی همچین جنگل وحشتناکی مثل جن بالای سر کسی ظاهر بشی!»
بریستال گفت: «ببخشید، نمیدونستم این جنگل آداب و رسوم هم داره.»
=o
جرم جاسوسی گوشهات رو ببُرن
anita
جنگیدن برای عشق و پذیرفته شدن نشون میده که ما معنای واقعی عشق و پذیرش رو میفهمیم،
anita
اگه توی این قصر هر کسی غیر از من بهتون غذا تعارف کرد، دو پا دارین، دو پای دیگه هم قرض کنین و فرار کنین.
MASOOMEH TAGHDISI
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۷۱,۵۰۰۵۰%
تومان