روزی دلت برای من تنگ میشود
روزی که همهٔ زندگیات آرام است
و درست وقتی که فکر میکنی خوشبختی،
از خیابان رد میشوی و
خاطرهٔ یک بنبست
نفست را بند میآورد
نگاه میکنی؛
کسی کنارت هست
که «من» نیست!
کاربر ۲۰۸۷۱۳۱
آنقدر
پنجرهها را به روی هم بستیم
که تنهایی، باورمان شد
همین است که به هر پنجرهٔ باز
دل میبندیم.
کاربر ۲۰۸۷۱۳۱
کوچهها
خیابانها
شهرها
قارهها
نه!
راهِ گریزی نیست
من در هوای تو محبوسم
و مرگ هم حتی
راه گریز را
نشانم نمیدهد
من در هوای تو محبوسم!
کاربر ۲۰۸۷۱۳۱
هزارسال است این شهر
نماز باران میخواند
باران میآید و تو نمیآیی
تا نباشی،
این شهر زیر باران هم گریه میکند.
مسعود
در میانهٔ ظهرِ کشدارِ یک روزِ تابستانی
دلشورههایم
زیر سایههای بلند نگاهت
قطره
قطره
قطره
آب خواهد شد.
fatemeh
سوگ
از شش جهت
به بند کشیده مرا
از تو
به تو
فرار میکنم
تبعیدم کن
تنها
به آغوشت!
fatemeh