بریدههایی از کتاب دوشیزگان
۳٫۸
(۱۱۵)
دنیا دیگر دوردست و خاکستری و بیصدا نبود. دیگر پشت حجاب نبود.
دوباره زنده شده بود، روشن، پر از رنگ، خیس از باران پاییزی و لرزان از همهمهٔ ابدی مرگ و زندگی بیپایان.
میکاف
چیزی زیبا و مقدس مرده بود. و تنها چیزی که باقی مانده بود، کتابهایی بود که او میخواند، لباسهایی که میپوشید و چیزهایی که لمسشان میکرد. هنوز بوی او را روی وسایل و طعمش را روی نوک زبانش حس میکرد.
Faranak_naseri_
برایم از عشق اولت بگو
از آرزوهای آوریل، از فریبهای تصادفی
تا زمانی که گورها شروع به حرکت کنند
و مردهها برقصند.
Faranak_naseri_
برایم از عشق اولت بگو
از آرزوهای آوریل، از فریبهای تصادفی
تا زمانی که گورها شروع به حرکت کنند
و مردهها برقصند.
ــ آلفرد لرد تنیسون، چشمانداز گناه
Fereshteh Radmanesh
او بیشتر وقتش را در کتابخانه میگذراند و فقط چند دوست خجالتی و عاشق کتاب داشت که شبیه او بودند. هیچ علاقهای به پسرها نداشت و کسی هم از او نخواسته بود با هم بیرون بروند.
میکاف
در این داستانها، ماریانا عاشق مناظر انگلستان و انگلیسیها میشد، انگلستانی که شاید فراتر از صفحات این کتاب، اصلاً وجود نداشت: انگلستانی با باران گرم تابستانی، سبزهزارهای مرطوب و شکوفههای سیب، روخانه و نسیم و درختان بید، مهمانخانههای روستایی و آتشهای خروشان. انگلستان فیمس فایو، پیتر پن و وندی، شاه آرتور و کملوت، بلندیهای بادگیر و جین آستن، شکسپیر و تنیسون.
میکاف
مشکل خیالپردازیهای ماریانا که سالها بعد در حین درمانش مشخص شد، این بود که او فقط خودش بود و خودش. در مدرسه هم با این موضوع در تقلا بود و زنگهای تفریح، مثل روح سرگردان و ناآرام در کریدورها میگشت و به طرف کتابخانه جذب میشد، جایی که احساس آرامش میکرد و آن را پناهگاه میدانست.
میکاف
آنها را حقیقی میدانم، آنچه را که رخ داده
وقتی غمگین میشوم، بیشتر حسشان میکنم
دوست داشتن و از دست دادن بهتر است
از اینکه هرگز عاشق نشوید...
H.Gh
دوست داشتن و از دست دادن بهتر است
از اینکه هرگز عاشق نشوید...
المیرا پویامهر
«دوست داشتن شرطی نیست و به پریدن از توی حلقه برای خوشایند کسی و همیشه شکست خوردن، بستگی ندارد. ماریانا تو نمیتوانی کسی را دوست داشته باشی، چون از او میترسی. میدانم شنیدنش سخت است. این نوعی کور بودن است و تا زمانیکه بیدار نشوی و همه چیز را بهوضوح نبینی، در تمام زندگیات وجود خواهد داشت و روی دیدگاهت نسبت به خودت و دیگران هم تاثیر میگذارد.»
Calix
سالها بعد، سباستین به ماریانا گفت چهقدر زیباست، اما مشکل این بود که او هیچ وقت چنین چیزی را در درونش حس نمیکرد. فکر میکرد اگر زیباست، قطعاً دلیلش سباستین است.
Calix
هرگز کسی به من نگفت که اندوه بسیار شبیه ترس است.
Calix
برایم از عشق اولت بگو
از آرزوهای آوریل، از فریبهای تصادفی
تا زمانی که گورها شروع به حرکت کنند
و مردهها برقصند.
Calix
کودکی آینهٔ بشر است، همان طور که صبح، آینهٔ روز.
Yasaman Mozhdehbakhsh
و اینگونه وقتی مردی از راه میرسد و مثل پدرش حرف میزند و رفتار میکند، حتی در بزرگسالی... تسلیم شده و خود را باخته است و دارد رفتار پدرش را نشر میدهد، حقیقتش را در او میبیند و درنهایت، بیآنکه از اسارت خود آگاه باشد، کاملاً توسط او احاطه میشود. طبیعتاً از چیزی که ادامهٔ کودکیاش است، آگاه نیست.
Yasaman Mozhdehbakhsh
دوست داشتن و از دست دادن بهتر است
از اینکه هرگز عاشق نشوید
Yasaman Mozhdehbakhsh
همیشه آنجا بود و بعد ناگهان نبود. انتظار داشتم یک روز از پشت ستون بپرد و مرا شگفتزده کند. هنوز هم انتظار دارم
Yasaman Mozhdehbakhsh
او دریافت این مکان جادویی به او و سباستین تعلق ندارد. متعلق به آنها نیست، به خودش تعلق دارد. و داستان آنها فقط یکی از داستانهای بیشماری است که در اینجا به وقوع پیوسته که هیچ یک مهمتر از دیگری نیستند.
Yasaman Mozhdehbakhsh
هرگز کسی به من نگفت که اندوه بسیار شبیه ترس است.
Yasaman Mozhdehbakhsh
دوست داشتن و از دست دادن بهتر است
از اینکه هرگز عاشق نشوید...
parniyan
حجم
۲۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰۵۰%
تومان