بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوشیزگان | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوشیزگان

بریده‌هایی از کتاب دوشیزگان

۳٫۸
(۱۱۵)
چه بیچاره بود. او از هیچ کدام از دارایی‌هایش لذتی نبرد. خب چه فایده‌ای برایش داشت؟
n re
حالا در این قطار تنها بود و به سفری می‌رفت که قبلاً دوتایی بارها و بارها رفته بودند، در شرایط مختلف زندگی و حال و هوای جورواجورشان، بیش‌تر وقت‌ها با شادمانی و گاهی بدون هیچ حرفی، در حال خواندن چیزی یا در خواب، وقتی سر ماریانا روی شانه‌های او بود. لحظاتی ساده و تکرار نشدنی که او حاضر بود همه چیزش را بدهد و به آن زمان برگردد. می‌توانست او را این‌جا تصور کند، سیگار به لب کنارش نشسته
n re
احساساتش زیاد و به هم ریخته بود: در حال نشت کردن، سرریز شدن و بیرون ریختن از وجودش،
علاقه بند
پس از مرگ فرد مورد علاقه‌مان یا باید این از دست دادن از لحاظ روانی پذیرفته شود و به این اتفاق تن دهیم یا در اثر سوگواری آسیب‌شناسانه از پا درخواهیم آمد
n re
جذابیت چیزی است که به دنیای درونی ربط دارد: به اعتماد به نفس درونی که او نداشت.
Ra8.M
تمام وحشتی را که متحمل می‌شدم، به خاطر او تحمل می‌کردم، که او امنیت داشته باشد. اما او هرگز این کار را برای من نکرد. انگار هر کسی باید خودش را نجات می‌داد.
n re
مجبور بود یاد بگیرد خودش در دفاع از خودش بجنگد.
n re
بسیاری از اسامی و تاریخ‌ها با گذر زمان و شرایط بد آب‌وهوایی، از مدت‌ها پیش پاک شده بودند. تمام این افراد از یاد رفته بودند و زندگی‌شان فراموش شده بود. چه احساس فقدانی وجود داشت.
n re
«سن که مهم نیست. نه وقتی احساسی داری. مهم احساست است.»
n re
به محض این‌که گروهی شکل می‌گیرد، همیشه با حسادت و حمله همراه است. نه فقط از سوی نیروهای بیرونی و کسانی که از گروه حذف شده‌اند، بلکه از سوی نیروهای تاریک و خطرناکی که در خودِ گروه وجود دارند.
n re
زندگی با حرف فرق دارد.
n re
وقتی سباستین مرد، ماریانا دیگر دنیا را رنگی ندید. زندگی صامت و خاکستری و خیلی دور شده بود، پشت یک حجاب، پشت غباری از غم.
علاقه بند
چیزی زیبا و مقدس مرده بود. و تنها چیزی که باقی مانده بود، کتاب‌هایی بود که او می‌خواند، لباس‌هایی که می‌پوشید و چیزهایی که لمس‌شان می‌کرد
علاقه بند
فوسکا به کتاب نگاه کرد و گفت: «اوریپید. همان طور که احتمالاً فهمیدی، محبوب من است. حس می‌کنم دوست قدیمی من است.» «واقعاً؟» «اوه بله. او تنها نویسندهٔ تراژدی است که راست می‌گوید.» «راست می‌گوید؟ دربارهٔ چی؟» «همه چیز. زندگی. مرگ. بی‌رحمی باورنکردنی بشر. واقعیت را همان طوری می‌گوید که هست.»
Yasaman Mozhdehbakhsh
در لحظات خیالی‌ترش، می‌توانست دربارهٔ این قدرت دوایر نگاهی کاملاً عرفانی داشته باشد: خورشید گرد است، ماه و زمین گرد هستند، سیاراتی که به دور بهشت می‌چرخند، چرخ‌ها، طاق‌های کلیسا یا حلقهٔ ازدواج. افلاطون گفت روح دایره است و این حرف ماریانا را تحت تاثیر قرار داد. زندگی هم دایره است، مگر نه؟ از تولد تا مرگ.
Yasaman Mozhdehbakhsh
ما در حالی به دنیا می‌آییم که والدین‌مان دارند تماشای‌مان می‌کنند و آن‌چه در آینهٔ چشمان‌شان می‌بینیم، تعیین می‌کند که خودمان را چگونه می‌بینیم.
Yasaman Mozhdehbakhsh
چه حیف که تمام عمر یک مرد در خرت و پرت‌هایی خلاصه شده بود که قرار بود به جای جنس دست دوم فروخته شوند.
n re
هرگز کسی به من نگفت که اندوه بسیار شبیه ترس است.
n re
«نمی‌خواهم بهت آسیبی برسونم فرد.» «مشکلی نیست. حتی اگر به من آسیبی برسانی، من مشکلی ندارم. به هر حال بهتر است دوست داشته شوی و از دست بدهی تا این‌که هرگز عشق را احساس نکنی.»
Morteza
هرگز کسی به من نگفت که اندوه بسیار شبیه ترس است. ــ سی. اس. لوییس... یک اندوه مشاهده شده
milad

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان