هرچه بیشتر در بحر مردها میروم، بیشتر به این نتیجه میرسم که آنها در این دنیا هیچ نیستند، مگر پسربچههایی که فقط آنقدر بزرگ شدهاند که دیگر نمیشود تنبیهشان کرد.
هانی
دختر متولدشدنم را بسیار مفید و آسایشبخش میبینم؛
هانی
حتی در این شهرک دور از تمدن ‹هر کسی کار خودش› ما نیز، نسیم بوی سبزه میدهد. تو را به هوس میاندازد که بروی در فضای آزاد، در تپهها گردش کنی، یا زانو بزنی و گیاهان را از خاک بیرون بکشی. به نظرت این غریزههای مزرعهداری که هنگام بهار، حتی در شهریترین شخصیتها برانگیخته میشود، خندهدار نیست؟
کاربر 4546
«خداوند به شما دو دست، یک مغز و دنیای بزرگی داده که در آن به کار بگیریدشان. اگر از آنها درست استفاده کنید، روزیتان مهیا خواهد شد، اگر بد استفاده کنید، نیازمند خواهید بود.» شعار ما این است، تازه آن هم با قید و شرط.
کاربر 4546