من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن «نانوایی» میگویند!
شاید آنجا بتوان
نان صبحانهٔ فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه!
کفشهایم نیست
کفشهایم... کو؟!
ghasem
من به این زبان و شعر و آب و خاک
عاشقم
در فنون شاعری ـ به جان عمهام ـ
حاذقم!
لیک خستهام من از مکررات
اصلاً این زبان «فینیش»!
«کن یو اسپیک انگلیش؟»
بهار
«سلسله موی دوست، حلقهٔ دام بلاست»
لیک دل من به شصت چیز دگر مبتلاست!
ای که تو گفتی: «ز ارج، پول تو چون آهن است»
پول من از آهن است، جیب تو آهنرباست!
زخم گرانی، طبیب، بر دل ما دید و گفت:
«زخم شما لاعلاج، درد شما بیدواست»!
بر کرمت ای رفیق، نیست امید، ای دریغ!
مهر تو سر در نشیب، لطف تو پا در هواست!
ای صنم شوخ و چست، تا «قمه» در دست توست
هر چه تو گویی درست، هر چه تو گویی بجاست!
سهمیهٔ ما اگر، هست یکی، پس چرا
قسمت ما «این قد» است، سهم شما «این هوا» است؟!
مهدی