بریدههایی از کتاب پاریس پاریس
۳٫۹
(۱۸)
ـ ترس؟! چه داریم که از دست بدهیم، ننهآغا؟
ـ خودت را، این خانهٔ کلوخی و همین چای شیرین و اِشکنهٔ قُروت را که با اشک قورت میدهیم.
Raya
شنیده بود: «تا تفنگ هست، جایی برای آزادی نیست. دنیا پادگانِ نظامیهاست. زیباترین کفش، چکمه است و بهترین ساز، تفنگ و بهترین بو، باروت و بهترین نغمهٔ عاشقانهٔ آنها، شلیک است.»
fatemeh salehi
در بارشِ بارانِ سربی، آدمها مثل برگ، در صحن مسجد گوهرشاد به زمین میافتادند
zahra javidi
باری بود، باری نبود، جز خدا غمخواری نبود.
zahra javidi
احمد بهار میخواهی بروی، آمدهای که نمانی. ماندن در جامهٔ مردانگی و پختگی و پرسندگی و ریگ و سنگ به شیطان زدن، قدمِ مردانه میخواهد، سایهٔ سلطانِ اشقیا را نمیخواهد. باید با خانهٔ ابراهیم همصدا شوی تا بخواندت. باید بتشکن باشی.
parsa
«همه را اعدام کنید.»
ـ اعلیحضرت، پشت دستگاه تلگراف نشستهاند. این تلگراف شاهنشاه است. بخوانید تا باور کنید.
zahra javidi
لبخندی شیرین چهرهاش را پر کرد. میان کتابها نشست و روی جلدشان دست کشید. بهدنبال جای انگشتهای مهیار میگشت، انگشتهایی که حالا دیگر نیست.
zahra javidi
مادر جان، برای ما فقیربیچارهها، دروغ خواب خوبی است که فقط تعبیر ندارد.
zahra javidi
بهسمت حرمِ امام غریب نگاه کرد. کفتری بیخانه شده بود
zahra javidi
شاهِ ایران را بدون چکمه، هیچ کجای ایران ندیدهاند!
zahra javidi
از چکمههای رضاشاه، روی کفشکنِ حرم مطهر، چه کسی عکس گرفته، بدون آنکه شاه ملتفت شود؟
عکس را همه دیدند. پای عکس نوشته شده بود:
همه در بارگاه رضا، باید به ادب بروند، خواه شاه... خواه گدا!
zahra javidi
بشوی دَردَت را، حالا میتوانی بنویسی، حالا میتوانی از غربتِ من، از سَم انگور، از زخم غریبی من بنویسی. این درد، نوشداروست پسر قوچانی. این درد به کهربا میماند. تا نچشی، تا نکِشی، تا نسوزی، اَمان نمییابی. بسوز، عرق بریز، بنویس، غریبی کن. بناز، بخواه، تقلا کن تا دوباره استخوان بسازی. گوشت تنت را آب کن تا گوشت نو برویانی. با من باش و بیمن راه مرو. بیراهِ من، راه مجو. برخیز، نه لنگلنگان، بُرنا و خیزان و بُران!
zahra javidi
حجم
۱۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
قیمت:
۳۹,۱۵۰
۱۱,۷۴۵۷۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد