بریدههایی از کتاب سفر به سرزمین سرگردانی
۴٫۸
(۶۳)
هیچوقت اونقدر اوج نگیر که وقتی نگاهت به زمین افتاد بترسی.»
anita
وقتی نمیتونی چیزی رو که میخوای داشته باشی، از چیزی که داری بهترین استفاده رو بکن!»
arefe
مرز بین شجاعت و حماقت خیلی باریکه..
arefe
«ما معلمها نباید دانشآموزهامون رو تشویق کنیم تا به کسانی که ما دوست داریم تبدیل بشن، بلکه باید کمکشون کنیم تا اونی بشن که باید باشن. یادتون باشه، شاید این تشویقی که ما از دانشآموزانمون به عمل میآریم، تنها تشویقی باشه که توی زندگیشون دریافت میکنن، پس در این زمینه دستودلباز باشین.
- mira .
«گاهی برای بَرنده شدن باید باخت.»
arefe
هر مردی که تاج روی سرش باشه، میتونه مُلک و رعیت تشکیل بده، ولی دوختن لحاف از نخ یه مرد واقعی میطلبه.»
anita
با علمیترین تحلیل، با در نظر گرفتن تمام اصول علمی و فنی، این فقط میتونه جادو باشه...
زهرا
تأیید دیگران فقط یه راه میانبر به عزتنفسه. گاهی لازمه اگه چیزی رو واقعاً از ته دل میخوایم، برای رسیدن بهش خودمون به خودمون الهام ببخشیم. گاهی باید خودمون ابرقهرمان خودمون باشیم.»
arefe
هیچوقت تسلیم نشن! این شجاعته که به ابرقهرمانها برتری میده!
arefe
هیچوقت اونقدر اوج نگیر که وقتی نگاهت به زمین افتاد بترسی.
arefe
به مادرها یاد میدن چطور بچههاشون رو به دنیا بیارن، چطور مواظبشون باشن و بزرگشون کنن، چطور بهشون مهارتهای حرکتی و عزتنفس یاد بدن... ولی هیچکس به آدم یاد نمیده چطور نگرانشون نباشه! میگن زایمان سختترین قسمتشه، ولی این تازه شروع درده!»
arefe
«هیرو. اینجوری مهم نیست اهل کجاست، چیکاره میشه، یا پدر و مادرش کی هستن... همیشه قهرمان زندگی خودشه.»
زهرا
دوقلوهای بیلی دوباره با وزش باد و درخشش نوری دیگر ناپدید شدند. خانم پیترز خندهاش گرفت، چون این رفتار یکی از اعتقادات سفت و سختش را ثابت میکرد.
گفت: «دانشآموز جماعت... مثل باد میآد و مثل باد میره.»
راهزن چشم آبی،دختر کتابخوار~
الکس خندید و گفت: «امیدوارم کائنات بهتون لبخند بزنه؟ این تکیهکلام ملکهٔ کهکشانیه؟»
کانر پرسید: «میدونی چقدر سخته که واسهٔ یه داستان علمیتخیلی تکیهکلام ناب پیدا کنی؟ تقریباً نشدنیه.»
Mohammadi M
کانر به پشت خواهرش زد و یکی از پنجرهها را نشان داد. الکس سرش را بلند کرد و مردی شنلپوش را دید که مثل قهرمانها دستبهکمر ایستاده بود. الکس آنقدر از دیدن ابرقهرمانی واقعی به وجد آمد که در پوست خودش نمیگنجید، ولی حسش خیلی زود از بین رفت. چند لحظه طول کشید تا ابرقهرمان توانست وارد بانک شود؛ نه برای اینکه میخواست نقشهای بکشد، نه، او نمیتوانست پنجره را باز کند!
N.Zahra.M
شارلوت ادامه داد: «بهخاطر خودتون هم که شده امیدوارم در آینده بچههای شما بیشتر از بچههای من براتون احترام و ادب قائل بشن. چون خیلی حس بدیه که ندونین بچههاتون توی یه دنیای دیگه زندهان یا مُرده؛ بدترین حس دنیاست. از جنگیدن با جادوگرها، از پا درآوردن اژدها و جنگیدن با ارتش دشمن هم بدتره، از من بشنوین!»
N.Zahra.M
الکس بشکنی زد و لباسهایشان به لباسهای فضانوردی شیک، براق و عجیبی تبدیل شد. لباسهایشان نقرهای بود، کلاههای گِرد داشت و به پشتشان کپسول اکسیژن وصل بود.
کانر با هیجان گفت: «اینها حرف ندارن!»
شارلوت دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «چقدر بامزه شدین! همونجا وایستین... میخوام ازتون عکس بگیرم!»
«مامان، ما وقت نداریم که...»
شارلوت نگاه تیزی به پسرش انداخت که هزاران حرف در آن نهفته بود، ولی مهمترینش این بود: پنجاهتا دزد دریایی توی خونهم و یه کشتی دزد دریایی توی استخر حیاط پشتیمه. پس چه دلتون بخواد و چه نخواد بهخاطر من یه عکس میگیرین.
N.Zahra.M
رابین هود و مردان سرخوشش با اشتیاق در پیاده شدن از درشکه به ملکهها کمک کردند. شوهرها هیچ از این رفتار چاپلوسانهٔ آنها خوششان نمیآمد.
N.Zahra.M
«ما معلمها نباید دانشآموزهامون رو تشویق کنیم تا به کسانی که ما دوست داریم تبدیل بشن، بلکه باید کمکشون کنیم تا اونی بشن که باید باشن. یادتون باشه، شاید این تشویقی که ما از دانشآموزانمون به عمل میآریم،
N.Zahra.M
«ما معلمها نباید دانشآموزهامون رو تشویق کنیم تا به کسانی که ما دوست داریم تبدیل بشن، بلکه باید کمکشون کنیم تا اونی بشن که باید باشن. یادتون باشه، شاید این تشویقی که ما از دانشآموزانمون به عمل میآریم،
N.Zahra.M
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد