بریده‌هایی از کتاب روح عاشق

هیچ مردی مالک یه زن نیست؛ حتی تو!

یه روز یه نفر رو ملاقات می‌کنی؛ دو نفری، یه داستان قشنگ و بلند رو می‌سازین. حالا می‌بینی... و تو می‌تونی همه‌چی رو باهاش در میون بذاری؛ حتی احمقانه‌ترین فکرهات رو.»

«توما، یادت باشه که یه حداقل احترامی رو به من بدهکاری؛ من پدرتم!» «عجیبه! هر بار که حق با تو نیست، این رو می‌گی!»

آدم واقعاً متوجه نمی‌شه چه اتفاقی می‌افته. بعدش اتفاق می‌افته؛ وقتی‌که تلفن دیگه زنگ نمی‌زنه و نبودن، کاملاً جای اون رو می‌گیره.»

غریزۀ زنانه، رازی بزرگ‌تر از راز آفرینشه.

عشقی که ما به بچه‌هامون داریم، همیشگیه. دلیلش هم اینه که ما می‌تونیم اون‌ها رو بدون قید‌و‌شرط دوست داشته باشیم.

هر‌کدومِ ما از زیاده‌روی‌هامون آسیب می‌بینیم. بعضی‌ها بهش اعتراف می‌کنن و بعضی‌ها لاف می‌زنن؛ فقط همین!»

«اشتباهات جوانی... این معنی‌ای برات داره؟» «اگه نظر من رو می‌خوای، الان درست وسطشم.»

«من فهمیدم مشکلت چیه. تو به‌اندازۀ کافی نمی‌خندی پسرم!» «از قبل می‌دونم چی می‌خوای بهم بگی: ما فقط یه بار زندگی می‌کنیم!» «نه بابا! این‌هم یه فریب بزرگه. حقیقت اینه که ما فقط یه بار می‌میریم! در‌عوض، هر روز زندگی می‌کنیم. پس تمومش کن و قیافۀ مادرمُرده‌ها رو به خودت نگیر!»

برای اینکه دنیا بهت یادآوری کنه چقدر همه‌چی می‌تونه از کنترلت خارج باشه، هیچ‌چی بهتر از پدر و مادر بودن نیست