بریدههایی از کتاب مرد
۴٫۱
(۹)
ـ مثل اینکه دستور مفهوم نشد. بهت میگم برگرد عقب.
ـ عصبانی نشو حاجی. من و بچههام غیر از خدا هیچ کس را اینجا نداریم. شما که میگید برگرد عقب، بهتره بدونید که ما نه قادریم عقب بیاییم نه جلو بریم. اما به امید خدا مقاومت میکنیم و نمیگذاریم عراقیها حلقه محاصره را از این بیشتر تنگ کنند. ما داغ اسارتُ به دلشون میگذاریم.
m.m
حاج آقا، اگه بچهها سختی نکشند و به نفس و شکمشون مسلط نباشند، هیچ وقت تو عملیات و سختی طاقت نمیآرند. اگه اینجا تو آسایش و راحتی باشند، همیشه توقع دارند که تو رفاه باشند. برید به بچهها بگید خدا را شکر کنند که همین نون خشک و پنیر هم هست. تو شعب ابیطالب، اصحاب پیامبر با یه دونه خرما سر میکردند.
m.m
ـ اونجا رو ببین! خانواده حاج احمدند. مادرش، خواهرش.
رضا به آن نقطه نگاه کرد. طاقت دیدن صورت شکسته و رنجور مادر احمد را نداشت. از سعید جدا شد. قدمزنان به سوی زنها رفت تا هما را پیدا کند و احمد را به او بسپارد. چشمش به یک زن چادری افتاد که پوستر احمد و همت را در دست داشت. به زن نگاه کرد. نگاه زن به سوی مادر احمد بود. رضا به ذهنش فشار آورد. زن آشنا بود. به ذهنش بیشتر فشار آورد. هما آمد و احمد را گرفت و برگشت. رضا حیران برگشت. هنوز در فکر آن زن بود. به یکباره سست شد. قلبش فرو ریخت. برگشت و به زن نگاه کرد. خودش بود؛ اعظم! شکسته و افتاده، با برق امید و انتظار در چشم. انتظار!
یا فاطمه زهرا (س)
«میبینی حسین جان؟ بسیجی جماعتُ نباید دستکم گرفت. همین ناهیدی و نورانی تا دو سه سال پیش دنبال سوراخ مدادتراش میگشتند، اما حالا با توپهایی کار میکنند که رنگ آنها رو هم ندیده بودند!»
حسین خندید و گفت: «بنازم به ابتکار دردانههایت، حاج احمد.»
یا فاطمه زهرا (س)
اجازه شلیک داریم؟»
احمد خندید و گفت: «و ما اذ رمیت، بسم الله.»
موشک شلیک شد.
یا فاطمه زهرا (س)
دست بر شانهاش گذاشت و گفت: «محکم باش. خداحافظ.»
رضا سر بلند کرد. لبهایش میلرزید و گفت: «باشه. پس آخرین حرفمُ بشنوید. اون دنیا پیش جدم رسولالله از شما شکایت میکنم. حالا ببین!»
یا فاطمه زهرا (س)
به سراغ اصغر و دیگران رفت. اصغر را تکان داد و گفت: «بلند شو اصغر. حاج احمد داره میآد. بلند شو.»
اصغر غرغرکنان غلتی زد و چشمان خوابزدهاش را باز کرد و گفت: «بابا بذار بخوابیم. اول صبحی چی میگی؟ داشتم خواب میدیدم. اَه!»
ـ بلند شو. الان حاج احمد میرسه.
اصغر پتو را به سر کشید. احمد وارد آشپزخانه شد. با دیدن آنها خون به صورتش دوید و فریادش در آنجا پیچید:
ـ برپا!
اصغر مثل برقگرفتهها از جا پرید. و به سوی کتریها دوید.
یا فاطمه زهرا (س)
ـ ما اگر تابع ولایت فقیه هستیم باید اطاعتپذیر باشیم. اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم.
یا فاطمه زهرا (س)
بارها در پاکسازی مواضع ضد انقلاب از داخل مقر آنها پوستر جناب فرمانده کل قوا، رئیسجمهور محترم را پیدا کردهایم. به جای فرستادن نیرو به غرب، هر روز با سخنرانی و مقالههای گذب، میان نیروهای مؤمن سپاه و ارتش تفرقه درست میکند. حرف هم بزنی آقا پای ولایت را وسط میکشد. میگوید: «تضعیف فرمانده کل قوا، تضعیف امام است.»
یا فاطمه زهرا (س)
«پرونده موشهای مریوان بسته شد!»
یا فاطمه زهرا (س)
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان