اغلب ما علاقهمند بازتابهایی هستیم حاکی از اینکه اعمال ما بهواقع چیزی به زندگی افزوده است. از آن سو، اگر بازتابهای «منفی» را قضاوت، مجازات، یا دستور تلقی کنیم، چندان مشتاق به حساب آوردن آنها نخواهیم بود. اما نفخ شکم نه قضاوت غذاهای سر میز است، نه در حکم مجازات من از بابت انتخاب پرخوری، و نه دستوری برای نهی از شکمچرانی. اگر در نظر داشته باشیم که ما همیشه قدرت انتخاب داریم و عامل بازتاب هرگز نمیتواند ما را به تغییر رفتار «وادار» کند، شاید بتوانیم همهٔ بازتابها را قدر بدانیم و آنها را صرفاً به چشم اطلاعات ارزشمندی ببینیم که به ما کمک میکنند تصمیمهای کارآمدتری بگیریم.
طلا در مس
پس من این جور میفهمم که تو احساس نارضایی میکنی چون دلت میخواهد جور دیگری با تو حرف بزنند ـ جوری که نشاندهندهٔ احترام به آموختههای تو، دانش تو، و تلاشی که به خرج میدهی باشد. آره؟
hasan behjoo
سبک ما واگویه به صورت پرسش است (نه اعلام): چیزی که تو داشتی مشاهده میکردی، احساس میکردی، و نیاز داشتی، فلان و فلان و فلان بود؟
hasan behjoo
آره، حس میکنم بفهمینفهمی عصبانیام... به نظرم معنیاش این است که حتماً چند تا از آن فکرهای «چنین باید» دارد توی کلهام وول میخورد.
hasan behjoo
نکتهٔ اساسی این است که آیا ما به این اعتماد و اطمینان میرسیم که شمار معقولی از حاضران (که ممکن است فقط یک نفر باشد) درد ما را میفهمند و از ته دل به نیاز ما به خودی حساب شدن و پذیرفته شدن و احترام اهمیت میدهند، یا نه.
hasan behjoo
آن اوایل که هیجان مرتبط شدن با نیازهایمان هنوز تازه است، ممکن است حواسمان نباشد که در درازمدت نمیتوانیم نیازهایمان را به بهای نادیده گرفتن نیازهای دیگران برآورده کنیم.
hasan behjoo