بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هفت روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر | طاقچه
کتاب هفت روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر اثر حبیبه جعفریان

بریده‌هایی از کتاب هفت روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر

انتشارات:امام موسی صدر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۱ رأی
۴٫۳
(۲۱)
چه کسی متفاوت‌تر از من در لبنانی که رسم بر این بود وقتی پسری در خانه آب می‌خواهد مادر به دخترش بگوید بلند شو برای برادرت آب بیاور! چنین چیزی در ذهن من خطور هم نمی‌کرد و هیچ معنایی نداشت. بابا همیشه می‌گفت اگر روزی شرایط من جوری باشد که آن قدر فقیر باشم که بتوانم یکی از شما را به مدرسه بفرستم آن یک نفر حوراست نه صدری یا حمید! من در خانه‌ای بزرگ می‌شدم که پدرم به مهمان تعارف نمی‌کرد خانه بیاید مگر اینکه قبل از آن با مادرم مشورت کرده باشد. با این کارش بارها مهمان‌های لبنانی‌اش را آزرده‌خاطر یا شگفت‌زده کرده بود. اینکه «برای دعوت آنها به خانه از زنش اجازه می‌گیرد!» من در خانه‌ای بزرگ می‌شدم که در آن هیچ مردی این اجازه را به خودش نمی‌داد کاری را که خودش می‌توانست بکند از خواهرش، دخترش یا زنش بخواهد.
Mousavi.morteza
تو بابای مهمی بودی که داشتی کارهای خارق‌العاده‌ای می‌کردی.
•سیب•
به خاطر دایی عجیبی که دیگر هیچ‌وقت کسی شبیه‌اش نشد.
•سیب•
اما زندگی‌اش را که نگاه می‌کند، همین‌طورها بوده است. جور دیگری بودن را بلد نبوده است. او برای آقا موسی فداکاری نمی‌کرد، او این‌طوری بود. حتی این‌طور نبود که سعی کند خوب باشد. او این‌طور بود. زندگی را این‌طور می‌دید. این‌طور آموخته بود. شوهرداری، ازدواج، خانه‌داری و بچه‌داری را این‌طور آموخته بود. سختی می‌کشید، ولی احساس نمی کرد باید بابت آن کسی را سرزنش کند. سختی می‌کشید اما احساس نمی‌کرد این یعنی که دارد درحق او ظلمی می‌شود، دارد به او توهین می شود. احساس نمی کرد بابت این، کسی به او بدهکار است.
ریحان سادات هل اتایی
یک عادت یا خلق عجیب داشت که از کنار هیچ کس همین طوری نمی‌گذشت. می‌خواست یک بچه ۱۰ ساله باشد یا زنی خانه‌دار یا یک پیرمرد یا جوانی سر به هوا. برای هر کسی چیزی داشت که تعریف کند. قصه‌ای یا حرفی داشت که انگار فقط نگه داشته بود و حفظش کرده بود تا وقتی او را دید بهش بگوید. تک‌تک آدم‌ها برای او وجود داشتند و مهم بودند
Chamran_lover
هروقت با خودم مهربان نیستم، هروقت از این وضع عصبانی‌ام و دلم می‌خواهد بابتش به کسی بتوپم، به این فکر می‌کنم: به روزی که تو بیایی و ملامت‌های کهنه و کودکانهٔ مرا گوش کنی.
•سیب•
بعضی آدم‌ها هستند که وقتی نیستند تو از چیزهای معلومی یادشان می‌افتی. اما دربارهٔ بعضی‌ها تو از همه‌چیز یاد آن‌ها می‌افتی، حتی از تصویر خودت توی شیشهٔ یک فروشگاه یا از کشیدن ترمز دستی وقتی می‌خواهی ماشینت را جایی پارک کنی.
•سیب•
هر بار کسی در بیروت گم می شد، زنگ می زدند به امام موسی صدر. یادم هست یک‌بار که زنگ زدند، امام نبودند و شیخ محمد یعقوب تلفن را جواب داد. بعد که گوشی را گذاشت، خنده‌ای کرد و گفت: «اگر یک روز ما گم شویم، چه کسی سراغمان را می‌گیرد؟»
•سیب•
بنده ایشان را از پدر و مادرم بیشتر قبول داشتم. برای من برادر بودند، دوست بودند، راهنما بودند. یک حالت خاص و فوق‌العاده در دوست‌داشتن دیگران داشت. اصلاً برای خودش انگار زندگی نمی‌کرد.
Chamran_lover
اگر روزی شرایط من جوری باشد که آن قدر فقیر باشم که بتوانم یکی از شما را به مدرسه بفرستم آن یک نفر حوراست نه صدری یا حمید!
مشتاق شهادت

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۱۰,۵۰۰
۵,۲۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد