بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عکسی بالای دست ها | طاقچه
کتاب عکسی بالای دست ها اثر جشنواره داستان انقلاب

بریده‌هایی از کتاب عکسی بالای دست ها

۳٫۰
(۱)
جلوی آینه ایستادم. تیره و تار شده بود. نکرده بود یک پارچه به آینه بکشد. پشت من ایستاد و آرنجش را روی شانه‌هایم گذاشت. احساس کردم گرمای وجودش تا قلبم رسید و وجود یخ‌زده‌ام جان گرفت. سرش را به سرم چسباند و بوسهٔ کوچکی به روسری آبی‌ام زد. از آینه نگاهش کردم. چهره‌اش تار بود. دستی روی آینه کشیدم. خندید.
ره دوست
خانه پُر از روزنامه بود، پُر از عکس و اطلاعیه، پُر از سریش و زغال و اسپره‌های رنگ، متکاها و پتوها وسط هال، استکان‌ها ـ که آن‌ها را زرد کرده بود ـ کنار دیوار جا مانده بودند. ـ این چه وضعی است! یک هفته بشورم و جمع کنم باز هم مثل اول نمی‌شود. خانه را این‌جوری تحویلت داده بودم؟ هادی تندتند شروع کرد به جمع کردن و بلندبلند حرف زدن: «بیچاره بچه‌ها از امشب کجا بخوابند؟! این مدت اینجا مرکز تشکیلات ما بود. آمدی و دربه‌درمان کردی.»
ره دوست

حجم

۱۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد