بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عکسی بالای دست ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب عکسی بالای دست ها

بریده‌هایی از کتاب عکسی بالای دست ها

۳٫۰
(۱)
«توی بازی‌ای که آخرش باخته، هر جا که ول کنی، بردی!» ـ تصمیم بزرگیه. ـ تصمیمای بزرگ رو باید با اینجا گرفت ‌... و، با دست راست، به قلبش اشاره می‌کند
ره دوست
چنگ انداخت به موی دختر و سرش را تند تاب داد. آن قدر تاب داد که دستش درد گرفت. خط‌کش را توی دستش چرخاند. پشت سر هم با تیزی خط‌کش فلزی روی دست دختر کوبید. دختر لب‌هایش را به دندان گرفته بود که ناله‌اش درنیاید. بازجو آرام گرفت و ناگهان با خط‌کش به صورت دختر زد و باز آرام گرفت و باز زد تو صورت دختر. گونهٔ دختر سرخ شد. دختر شانه‌هایش را بالا گرفت و صورتش را به شانه‌اش فشار داد تا دردش آرام بگیرد. بازجو پا گذاشت روی پای دختر و همهٔ وزنش را انداخت روی پای او و خودش را روی پایش چرخاند و هرازگاه روی پایش فشار می‌آورد. پای دختر بی‌حس شد. زانوهایش را به هم رساند و خودش را مچاله کرد. بازجو، که پایش را برداشت، دختر کمی عقب رفت که به صندلی تکیه بدهد.
ره دوست
امام گفته بود که می‌آیم و مردم منتظر بودند. دیگر کسی از داشتن عکس امام نمی‌ترسید. عکس امام بالای دست‌ها بود. شهر پُر از خمینی شده بود. با مادر و سارا به خیابان رفتیم. سارا از اینکه هر روز بیرون بود، کیف می‌کرد. امروز هم که پیش من آمده بود، آرام و قرار نداشت. می‌گفت: «هر روز با مادربزرگ و عمه‌ها بیرون می‌رویم. به مغازه‌ها عکس می‌دهیم. عمه از همه جا عکس می‌اندازد. بابا که خانه نیست، اگر هم بیاید، برای ما کلی عکس می‌آورد.» خنده‌ام گرفت که سارای شش‌ساله هم انقلابی شده است.
ره دوست
جلوی آینه ایستادم. تیره و تار شده بود. نکرده بود یک پارچه به آینه بکشد. پشت من ایستاد و آرنجش را روی شانه‌هایم گذاشت. احساس کردم گرمای وجودش تا قلبم رسید و وجود یخ‌زده‌ام جان گرفت. سرش را به سرم چسباند و بوسهٔ کوچکی به روسری آبی‌ام زد. از آینه نگاهش کردم. چهره‌اش تار بود. دستی روی آینه کشیدم. خندید.
ره دوست
خانه پُر از روزنامه بود، پُر از عکس و اطلاعیه، پُر از سریش و زغال و اسپره‌های رنگ، متکاها و پتوها وسط هال، استکان‌ها ـ که آن‌ها را زرد کرده بود ـ کنار دیوار جا مانده بودند. ـ این چه وضعی است! یک هفته بشورم و جمع کنم باز هم مثل اول نمی‌شود. خانه را این‌جوری تحویلت داده بودم؟ هادی تندتند شروع کرد به جمع کردن و بلندبلند حرف زدن: «بیچاره بچه‌ها از امشب کجا بخوابند؟! این مدت اینجا مرکز تشکیلات ما بود. آمدی و دربه‌درمان کردی.»
ره دوست

حجم

۱۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۱۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد