بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عقیق های فصل یادگاری | طاقچه
کتاب عقیق های فصل یادگاری اثر اسماعیل فیروزی

بریده‌هایی از کتاب عقیق های فصل یادگاری

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأی
۴٫۰
(۱)
آه، اگر بدانی ایستگاه بدون تو،‌ چقدر تنهاست و قطارهای شمال به جنوب چگونه نیامدنت را،‌ سوت می‌کشند! حالا،‌ دیگر،‌ سوزنبان‌ها هم می‌دانند من،‌ در انتظار مسافری هستم که به شهر دیگری رفته و چند ایستگاه جلوتر،‌ زندگی را ترک کرده است و شاید به خاطر همین است وقتی مرا می‌بینند،‌ سرتکان می‌دهند و می‌گویند: این مرد سالها پیش مرده است...
zeynab
حتی، آنجا که نوجوانی، با کلماتی از رویا، برای خواهرش وصیت می‌نوشت: خواهرم! عریان می‌شوم تا عریان نشوی سرخ می‌شوم تا رنگین نشوی جان تو و جان سرخی خون شهدا، چادرت را به بادها نسپار...
zeynab
فرشتگان، آنچنان دستپاچه برات بهشت را برای مسافران آماده می‌کردند که نام کوچک همه را شهید نوشتند و به‌جای خدا، پای آن‌را، امضا زدند. اما، هیچ پرنده‌ای به بهشت نمی‌اندیشید. بال‌ها بوی کربلا می‌داد، آنجا که گلوی علی‌اصغر شهید شد...
zeynab

حجم

۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۱۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۱۱,۲۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد