«هوای مورد علاقهم بارون سرد وسط زمستونه. اون لحظهای که میخواد تبدیل به برف بشه.»
Mia
گفتم: «میدونید، این کتاب فقط برای زنگ تفریحهای بین درس خوندنه.» اما با مقایسهٔ زمانی که برای هرکدام میگذاشتم جواب واقعی چیزی برعکس این بود: در واقع بین مطالعهٔ کتابم گاهی درس میخواندم.
=o
مردم همیشه نقاشی مونش رو اشتباه تفسیر میکنن. در واقع مردِ توی نقاشی نیست که داره فریاد میکشه، بلکه دنیای اطراف اونه. اون فریاد داره مرد رو میلرزونه، برای همین گوشهاش رو گرفته.»
Mia
با لبخندی کمرنگ پرسید: «خب؟ وجود نداشتن چه حسی داره؟»
من جواب دادم: «حس خوبی نیست.»
Rin Koharu
فکر نمیکنم نیازی به گفتن باشد که هیچ چیزی به شکوه ارتباطات انسان و پرنده نیست، با این حال، من کمی بیشتر از قبل لبخندی را روی لبم حس کردم.
mahzooni
با یک نفر از بچههای کلاس رفتاری خواهد شد که انگار آنجا نیست.
mahzooni
من نمیخوام... نمیخوام که دیگه به هیچ سوگواریای برم.
mahzooni
با لبخندی کمرنگ پرسید: «خب؟ وجود نداشتن چه حسی داره؟»
من جواب دادم: «حس خوبی نیست.»
mahzooni
گفتم: «تو به من قول دادی. گفتی توی ماه ژوئن بهم میگی.»
«امممم...»
«بهت گفتم که «امممم» جواب نیست.»
mahzooni
هر حال، وقتی یه سال رفتم بالاتر، گیر کردن توی نفرین کلاس شمارهٔ ۳ تموم میشه.»
mahzooni