مرد انگار که بخواهد تلافی سیگار نصفه ماندهاش را در آورد، دست بر نداشت.
«مردم با دو دست، ساق و سالم اینجا در میمانند. تو نصفه من نمیفهمم آمدهای چه کنی! اصلا میخواهم بگویم دست و پاگیر میشوی، جبهه شده بچّه بازی! »
جوان، رو به راننده گفت: «بیزحمت آب بریز. »
مرد ته دبه را بالا آورد و نصف بیشتر آب را ریخت روی گردن جوان و لباسش را خیس کرد.
«بروی خودت هم راحتتری. خدا واجب نکرده، اصلا میخواهم بدانم تو که نمیتوانی سرت را بشویی،
gold eagle
چطور میخواهی بجنگی؟ »
امّا جوان، چنانکه حرفهای مرد را نشنیده باشد، سرش را کج کرد و کفی را که کنار گوش و گردنش مانده بود، نشان داد و گفت: «دستت درد نکند، اینجا را هم... »
مرد آب ریخت...
«حالا یک چیز شنیدهاند، همه میخواهند بشوند خرازی. یکی نیست بگوید پدر آمرزیدهها، او که میبینید جنسش فرق دارد. اصلا او مینشیند توی سنگر فرماندهی، کنار بیسیم، از روی نقشه دستور میدهد... »
gold eagle
مرد انگار که بخواهد تلافی سیگار نصفه ماندهاش را در آورد، دست بر نداشت.
«مردم با دو دست، ساق و سالم اینجا در میمانند. تو نصفه من نمیفهمم آمدهای چه کنی! اصلا میخواهم بگویم دست و پاگیر میشوی، جبهه شده بچّه بازی! »
جوان، رو به راننده گفت: «بیزحمت آب بریز. »
مرد ته دبه را بالا آورد و نصف بیشتر آب را ریخت روی گردن جوان و لباسش را خیس کرد.
«بروی خودت هم راحتتری. خدا واجب نکرده، اصلا میخواهم بدانم تو که نمیتوانی سرت را بشویی،
gold eagle