«لطفاً گریه نکن... زندگی همینه، نهفقط گاهی، همیشه سربهسرمون میذاره...»
n re
«حالا که مردم تو نون شبشون موندن، کی به فکر تئاتر و هنره؟...»
اسماعیل
رفیق خیال نکن آزادی رو به دست آوردی... سالهای سال باید بکوبیم تا آدم آزادی بشیم. اون روز هم نه از من اثری میمونه نه از تو، شاید هم حتی کسی از ما یادی نکنه
شراره
ما زادهٔ تاریخی کهن و گلآلودهایم؛ از صدها سال پیش...
S3084
زنها خالق شادیان. اگه زنها نبودن، ما چی بودیم... اگر ما مردها همچون قارچ از زمین بیرون میزدیم و جنس حوّایی نبود، نه تمدنی بود نه فرهنگی نه شعری، نه رمانی نه نقاشیای، نه مجسمهای نه آوازی نه رقص و اپرایی؛ حتی از علم و تکنولوژی هم خبری نبود.. گَلهای بودیم از موجودات مشنگ که عین میمونها جستوخیز میکردیم و همدیگه رو آشولاش میکردیم... جنگها ساختهوپرداختهٔ مردان هستن...
n re
رفیق خیال نکن آزادی رو به دست آوردی... سالهای سال باید بکوبیم تا آدم آزادی بشیم. اون روز هم نه از من اثری میمونه نه از تو، شاید هم حتی کسی از ما یادی نکنه."»
n re
«از وقتی که آدم به هنر رمان رسید، تونستیم آدمای معمولی رو به قهرمان بدل کنیم، با کمی چاشنی هیجان.»
شراره
گمان میکنی دیگران که گاهی به جهنم بدل میشوند اجازه میدهند از آزادی در محدودهٔ تنگ حقوق فردی لذت ببریم؟
اسماعیل
اگه تاریخ رو کنار گذاشتیم، دیگه جدا کردن خیر از شر معنی نمیده... باید برای همهٔ اون جنایتکارا سند امضا کنیم... تا به ریشمون بخندن... تنها اسب شرطبندی ما تاریخه.
شراره
وقتی حرف میزنیم همانقدر که پرده از چیزی میبرداریم، تقلا میکنیم پرده بر چیزی دیگر بکشیم. در نوشتن که قضیه زیرکانهتر میشود.
شراره