بریده‌هایی از کتاب تعقیب مخفیانه سامر

من یک خبر جدید برات دارم، تو بی‌نقص نیستی. انسانی.»

«الکس، نگو میستی و انجل هم اینجا هستند.» «باشه، نمیگم.»

به خروجی اشاره کردم. «اجازه ندید دَر مانع خروجتان بشه.»

«چون کتاب‌ها جالب‌اند، غنی هستند، می‌تونند به ما بگن کی هستیم و مردم چی فکر می‌کردند و احساس می‌کردند.»

دختر خودم هم‌سن توست و داره دورهٔ گوشواره‌های میله‌ای و خط چشم کلفت رو می‌گذرونه. می‌خواد بره دانشگاه هنر.» خوش به حال دخترش.

«قدرتم رو بگیر.» «کافیه؟» «خب، سؤال اصلی همین. راستی، این از هملت بود. شکسپیر.» «الان وقت شوخی، روح‌ربا؟» «زمان‌بندی عالی رو از تو یاد گرفتم، کسی که عشقش رو وسط گلوله‌باران اعلام کرد.»