بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بگذار اسبت بتازد | طاقچه
تصویر جلد کتاب بگذار اسبت بتازد

بریده‌هایی از کتاب بگذار اسبت بتازد

نویسنده:محبوبه زارع
امتیاز:
۴.۲از ۱۲ رأی
۴٫۲
(۱۲)
رسیدن، پایان راه نیست. یادت باشد، وسعت هر رسیدن به عظمت مقصد بستگی دارد. وصلی که به روی تو گشوده می‌شود، آغاز راهی تازه است. آغاز راهی در ابدیت!
نوکر آسید مهدی
لعنت به دارالاماره، آن هنگام که مسلم را از بلندای بام خود به زمین انداخت! لعنت به تیغ، آن دم که خط حائلی میان سر و تن مسلم کشید! لعنت به کوفه، آن ساعت که تن بی‌جان مسلم را در کوچه و بازارهای خود حرکت می‌داد!
عاطفه سادات
وقت گریز است. تا از خود نگریزی به خویشتن راهت نمی‌دهند!
نوکر آسید مهدی
به جای آنکه دلشوره برگشتِ مرا داشته باشد، زیر لب گفت: کوفه پیش از این هم روسیاه آزمون علی(ع) شده بود. به جایی برو که از ننگ این روسیاهی درآیی، پسر! که من بیهوده اسم تو را حر نگذاشته‌ام!
عاطفه سادات
گاهی ناخواسته روی در روی همانی قرار می‌گیری که از آن گریزانی! همه راه را دویده‌ای تا از آن دور شوی، اما در ناگهانی‌ترین لحظه، درست در نقطه مقابلت قرار می‌گیرد! مستأصل می‌شوی و خیال می‌کنی کار به آخر رسیده است! اما گاه، درماندگی تنها جاده‌ای است که تو را به رهایی می‌رساند!
Mehr
پلک برهم گذاشتن، گاهی عمیق‌ترین پاسخ به پیچیده‌ترین پرسش دنیاست.
Mehr
همه روزها عاشوراست و همه زمین‌ها کربلا!
ftmz_hd
بغضش ترکید و مردانه گریست: امیر! دزدانه به خیمه‌های حسین(ع) نزدیک شدم! داشت با یاران خود حرف می‌زد. میان آن‌ها ایستاد و گفت که بیعت خود را از آن‌ها برداشته! گفت که می‌توانند بروند! شانه‌هایش به وسعت طوفان می‌لرزید. تکانش دادم: حرفت را بزن، عبدالله! سخن حسین(ع) چه ربطی به رفتن تو دارد! مگر تو تحت بیعت اویی! سرش را بالا گرفت و زیر نور مشعل نیمه‌جان، جواب داد: من با او بیعتی ندارم! به قصد خونش آمده بودم! اما... اما گفت: هر کس با من بماند، فردا کشته خواهد شد. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید! اما از اینجا دور شوید. زیرا اگر فریاد استغاثه من به گوش کسی برسد و مرا یاری نکند، به عذاب الهی دچار خواهد شد!
ftmz_hd
پدر!؟‌چه چیزی قیمتی بالاتر از حیات دارد که این‌ها به خاطر آن آماده مرگ شده‌اند!؟ زیر لب، بی‌اختیار جواب دادم: آن طور که حسین(ع) به من گفت، عزت انسان از هرچیز بالاتر است!
Mehr
گاهی تنها آرزویت بی‌خبری است. دلت می‌خواهد دنیا را بدهی و از حقیقتی، از واقعیتی بی‌خبر باشی!
Mehr
دو دستت را که به قنوت می‌گیری، آشیانه‌ای ساخته‌ای برای پرنده بی‌سامان دلت! قنوت، میان‌بری است که تو را از جاده عبور می‌دهد. قنوت، شاهراه عبور توست! تو را با همه فقرت، با همه نیازت در می‌یابد؛ تنها اگر تو آن را دریابی! پس آشیانه بین دست‌هایت را محکم نگه دار!‌نگذار نزاع اهریمن‌های درون، آن را از تو بگیرد!
Mehr
تاریکی و نور گاهی در هم می‌آمیزند. تا نور را نبینی، ضلالت خویش را درنمی‌یابی. تلاقی تو را به تماشای دوباره خویش می‌خواند. تا یادت بماند: ابن السبیل آنی نیست که در راه مانده باشد!‌گاهی کسی است که راه را نمی‌داند!
Mehr
به حضور خود می‌رسی. حضور، همان خلوتی است که در ازدحام حوادث با خود داری! خلوت، آنی نیست که تو به اراده خود به آغوشش پناه ببری. خلسه، خودش تو را می‌جوید! خودش به سراغ تو می‌آید؛ کافی است ظرفیت حضور را در تو پیدا کند. صدا از پنهانی‌ترین خلسه حضور، تو را می‌خواند. صدا در گوش‌هایت طنین یک وحی را می‌نوازد. صدا تو را بشارت می‌دهد؛ به آنچه در باورت نمی‌گنجد!‌به آنچه محالش می‌دانی!
Mehr

حجم

۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۴,۵۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد