بریدههایی از کتاب نشان حسن
۴٫۶
(۶۰)
- از مرگ پروایمان نیست، اگر بر حق میمیریم.
کاربر ۵۵۶۵۶۷۲
«سرپرستی علی را نبی خدا بر عهده داشت. تمام آن ماه قبل از بعثت را علی همراه با محمد به غار حراء میرفت. میگویند هنگام نزول اقرأ باسم ربک الذی خلق و آغاز نبوت، علی در کنار پیامبر بوده است. او خود هیچگاه از این موضوع حرفی به میان نیاورد؛ اما گاهی حرفهایی میزد که من معنیاش را نمیفهمیدم. علی لحظاتی را دیده است که هیچکدام از ما درک نکردهایم. او صبر و استقامت را از محمد آموخته است.
mohaddese
آن کسی که همیشه در کنار اباعبدالله قرار دارد، عمویم عباس است. مثل دست راست او، شاید حتی نزدیکتر.
کاربر۸۳👼
ما بهعنوان پسران ابامحمد بهتر از دیگران میدانیم که صلح برای پدر جهاد اکبر بوده است. عدهای از مسلمانان که حتی خود را از شیعیان میدانستند به پدر خرده میگرفتند که ابامحمد از بیم جان خود، صلح کرده است. بهراستی که جهاد پدر با جهل مردم، بزرگتر از جنگیدن با لشکر شام بود.
آفتاب
«مردم بندگان دنیایند و دین تنها بر زبانهایشان میچرخد. تا آنگاه دین را میخواهند که معاش و منافع دنیاییشان به خطر نیفتاده باشد. پس هرگاه به تنگنا و آزمون افتند، دینداران اندک و کمیاب میشوند!»
مهسا
- برای چه گریه میکنی یوماه؟ اشک برای چیست؟
- اشک برای عشق است، قاسم! و عشق برای تبعیت و تبعیت برای سرافرازی. اشک میریزم تا خدا به من صبر و سعۀ صدر عطا کند.
- متوجه کلامت نشدم، یوماه! شاعر شدهای؟
- قاسم! مبادا تو و برادرانت لحظهای عمویت فرزند فاطمه را تنها بگذارید!
baraniam
شب رفتهرفته آسمان را در سیطرۀ خود میگیرد. صدای گریۀ علیاصغر از خیمۀ رباب به گوش میرسد. خواهرزادهام محمد و دخترعمویم رقیه نیز بیتابند.
رباب، علیاصغر را در آغوش گرفته و میخواهد با لالایی آرامش کند؛ اما کودک آرام نمیشود.
baraniam
«الهم الرزقنی حبک و حب ما تحبه و حب من یحبک و العمل الذی یُبلِّغنی الی حبک و اجعل حبک اَحَبَّ الاشیاء اِلیَّ»
صادق حمودی
«اینک دورانی رسیده که شغالان عرصه را بر شیران تنگ کردهاند.»
baraniam
شبیهترین انسانها به رسول خدا اینک عازم میدان میشود. بهسمتش شتاب میکنم.
- تو نه علی! بگذار اول من میروم.
دست عمو بر شانهام میخورد.
- تو یادگار برادرمی، حسن!
تاب ماندن ندارم؛ اما عمویم اذن جهاد نمیدهد. صدای عمهام زینب از خیمهها بلند میشود که با رفتن علی به میدان از دوردست فریاد میزند: «یا عماد من لا عماد له.»
علی سوار بر اسب میتازد و میخروشد: «فاینما تولوا فثم وجه الله.»
قلبم در سینه خود را به درودیوار میکوبد. به آسمان نگاه میکنم و دوباره سرتاسر دشت نینوا را از نظر میگذرانم.راست میگوید علی. خدایا، هرجا که نظر میکنم، جز تو نمیبینم!
ftmz_hd
صدای کوفتن سم اسب بر زمین ناگاه بلند میشود. انگار صدها سوار هم زمان در دل صحرا به میدان کارزار میآیند. اما یکباره صدا قطع میشود. دشت از نفس میافتد و صدای کرکنندۀ سکوت قلبم را از جا میکند.
نگاهم را از چشمان مخمور و سیاهش به زیر میکشم.
عمویم عباس دستی بر سرم میکشد و میگوید: «یادت نرود قاسم! هو الّذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین.»
baraniam
سخن از میان لبهایم تا نگاه منتظر عمو هروله میکند. تردید پرسیدن، جانم را میستاند. بارها روح از جانم میرود و برمیگردد که با صدایی آهسته لب باز میکنم.
- من نیز کشته خواهم شد؟
چشمهای اباعبدالله از چشمهایم کنده نمیشود. نمیدانم پرسیدنم درست است یا نه. تنها میدانم خونم از خون برادران و عموزادههایم رنگینتر نیست. فقط چند سالی کوچکترم. انتظارم به درازا نمیکشد و اباعبدالله میپرسد: «فرزندم! مرگ در چشمان تو چگونه است؟»
از چشمانش حلاوتی بر جانم میریزد که بدون لحظهای درنگ یا کوچکترین تردیدی، از عمق جانم میگویم: یا عماه!الموت احلی من العسل!
- ای والله! فداک عمّک
ftmz_hd
ابامحمد همیشه کلام مولایمان علی را برایم بازگو میکرد که گفت اگر مستمندی را دیدی که توشهات را تا قیامت میبرد و فردا که به آن نیاز داری به تو باز میگرداند، کمک او را غنیمت بشمار و زاد و توشه را بر دوش او بگذار
آفتاب
کریم حجت دوم، که بلندای ردایش تا عرصه و واقعه، احلیمنالعسل شد.
مهدیه
«مرگ هرکسی لاجرم فرامیرسد اما آنچه در این دنیای فانی از خود به یادگار گذاشته باشیم مهم است.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
حسن درحالیکه از جای خود برخاسته بود و از پلههای ایوان پایین میرفت، گفت: «اباعبدالله حتی اگر عمویمان نباشند، اماممان که هستند. وقتی آشکارا مولایمان را تهدید میکنند، میتوان خاموش ماند؟»
baraniam
«هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین...»
ftmz_hd
بعد از ایمان نوبت عمل است تا معلوم شود عیار ایمانمان چند است.
feri
اما ذهن من درگیر سؤال شده است: زبیر. یکی از چهار نفری که دست بیعت با مرتضی داده بود و چندی بعد در جمل بر علی تیغ کشیده بود.
به راستی که آدمیزاد نباید حتی یک دم از خود دور شود و خود را وابگذارد.
feri
جنگ اول علیاکبر تمام میشود و او بهسمت اباعبدالله شتاب میکند. همه دورش جمع میشویم.
- یا ابتِ، العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی.
لبهایش از شدت تشنگی سفید و ترک خورده شده است. معلوم است تشنگی به مغز استخوانش رسیده که طلب آب میکند. اما نمیدانم چرا به چشمهای عمو نگاه نمیکند. چشمهایش روی دستان عمو مانده است و بالاتر نمیرود.
حالا خوب میفهمم چرا عمویم عمامه از سر باز کرده و به کمر بسته است.
حورا
حجم
۲۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان