بریدههایی از کتاب سقای آب و ادب
۴٫۶
(۱۵۳)
آنها که دوستشان میداشتم، رفتند.
و من ماندهام در میان آنان که دوستشان نمیدارم.
نورا
آنچه اکنون سکینه در مورد عمو به بچهها میگوید، غلوّ و اغراق نیست، باور یقینآکندۀ سکینه است.
ـ دمی دیگر همگی به دستهای با کفایت عباس، سیراب میشوید.
ـ تاب بیاورید تا عمو برایتان آب بیاورد.
ـ عمو اگرچه مشک را برده است امّا بعید نیست که فرات را بیاورد.
ـ دشمن!؟ دشمن از شنیدن نام ابوفاضل میگریزد، چه رسد به دیدن سایهاش، چه رسد به شنیدن صدای پای اسبش.
گویی که دلهای نازک همۀ کودکان، به ضریح دستهای ابوالفضل، گره خورده است.
عباس اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنۀ حیات و تنها بهانه زیستن است.
امیدی است که محقق خواهد شد، روزنهای است که گشوده خواهد ماند، و بهانهای است که به دست خواهد آمد.
🌸فطرس🌸
لم نفعل ذلک؟
چرا چنین کنیم؟
لنبقی بعدک؟
برای اینکه بعد از شما بمانیم؟!
لاارنا الله ذلک ابدا.
خدا هرگز چنین روزی را نیاورد.
مشکیجه:)
و ما همواره حسرت میکشیم و افسوس میخوریم که چرا مردم؛ بسیاری از مردم، اغلب مردم، با شنیدن و تعقّل کردن بیگانهاند!؟
نورا
«وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان»
315
حیات همه از آب است و تو حیاتبخش آبی عباس من!
کاربر ۲۵۴۱۳۴۴
اما پدر در واپسین لحظات حیات، آنگاه که در بستر شهادت آرمیده بود و آخرین وصایای خویش را به اطرافیان میفرمود، ناگهان تو را صدا زد.
تو شتابناک پیش رفتی و در کنار بستر او زانو زدی. پدر همچنانکه خفته بود، دست بر شانههای تو گذاشت و فرمود:
«عباس من! به زودی سبب روشنی چشم من در قیامت خواهی شد. در عاشورا وقتی وارد شریعه شدی، مبادا که آّب بنوشی و برادرت حسین، تشنه باشد.»
ir.mimhae
اما ماه بنیهاشم را فقط پدر نگفت، هر کس که روی ماه تو را دید، گفت.
مشکیجه:)
عموجان!
ای عموی عزیزتر از جان! عموی دست شسته از جان! عموی دست داده به جانان!
ای ملتقای زمین و آسمان!
ای محصول بیبدیل پیوند، میان حبلالمتین و امّالبنین! ای ماهجبین سدرهنشین!
آسمان دار
هر که به حسین دل میسپارد، پیداست که دلی برای سپردن دارد.
هر که برای حسین اشک میریزد، پیداست که چشمی برای گریستن و اشکی برای ریختن دارد. هر که در مصیبت حسین، دلش میشکند و اشکش جاری میشود، پیداست که اهل محبت است. و هر که اهل محبت است، مجذوب حسین میشود؛ دیر یا زود، خودآگاه و ناخودآگاه.
و هر که مجذوب حسین شود، از جنس حسین میشود، متصف به صفات حسین میشود. متخلّق به اخلاق حسین میشود.
و در دنیا هر که از جنس حسین باشد، هر که مجذوب حسین بشود، هر که با حسین پیوند بخورد، هر که حسینی شود، در جهان آخرت نیز حسین سراغش را میگیرد، پیدایش میکند و رفاقت و شفاعت و همدمیاش را با او ادامه میدهد.
saeed
نمیدانم به دست تضرع کدام دخیل بستهای یا دعای نیمه شب کدام دلشکستهای یا نَفَس اعجازگر کدام رسول کمر به کرامت بستهای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند.
این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم میشدم اگر خدا دست مرا نمیگرفت.
این وصلت، هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمیکرد.
تو مبادا گمان کنی که ما همسان و همشأن این خانوادۀ بینظیریم.
اینها تافتههای جدابافته عالمند.
Yas Balal.جواد عطوی
«ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟»
آسمان دار
من فرزند آن پدری هستم که حاضر نبود حکومت بر جهان هفتگانه را بپذیرد، به این بها که پوست جویی را به ستم از دهان مورچهای بگیرد.
«به خدا سوگند که اگر هفت اقلیم جهان را به من بسپارند و مرا حاکم مطلقالعنان هر چه در زیر آسمان، بگردانند، منوط به این که پوست جویی را از دهان مورچهای به ستم بستانم، نمیپذیرم.
zahra ak
اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچههای حسین.
اکنون این اوست و لبهایی که از تشنگی ترک خورده.
اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.
اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده.
اکنون این اوست و هجوم لشگر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب میکند:
تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی.
تو محافظ بچههای حسینی، باید توان در بدن داشته باشی.
تو تکیهگاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی
لبیک یا صاحب زمان
و آن زمان که علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهرهاش برداشت تا عرق از پیشانیاش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این، عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهرهاش نروییده است.
ÁTRIN
آن طلب که در «هَلْ مِنْ ناصرٍ ینْصُرُنی» است، برای یاری من نیست.
من مردم را به یاری خودشان فرا خواندهام. من مردم را به یافتن خودشان دعوت کردهام.
من آن سرشت الهی مردمام که در دشت غفلتشان فراموش گشتهام.
من آن «فِطْرتَ الله» ام که «فَطَرَ الناسَ عَلَیها».
من آن خود حقیقی مردمام که مغفول و مهجور ماندهام.
من آمدهام که آن پیمان پیشین مردم را، آن پاسخ «اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ» را یادشان بیاورم.
zahra ak
ببین! عباس من!
نسبت تو و فرزندان فاطمه، نسبت برادر با برادر و خواهر نیست.
همچنانکه نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست.
Yas Balal.جواد عطوی
با این همه زخم، هنوز ماه بنی هاشمی عباس!
Reyhane
چه کسی میتواند ادعا کند که داشتن یک آینه تمامنما از خداوند را آرزو ندارد؟ چه کسی دوست ندارد که خدایی ملموس و محسوس در کنار خود داشته باشد؟ چه کسی به دنبال یک تجلیگاه تمام و کمال از خداوند بر روی زمین نمیگردد؟
zahra ak
ذهب الذّین اُحبّهم
و بقیت فی من لا احبّه
آنها که دوستشان میداشتم، رفتند.
و من ماندهام در میان آنان که دوستشان نمیدارم.
ـmatildaـ
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۱۴۴,۰۰۰
تومان