خانواده واژهٔ محترمی است. از محترم هم محترمتر؛ خانواده واژهٔ مقدسی است!
n re
تمام من قطعهٔ کوچکی از توست مادرم!
n re
صدای اذان صبح در حیاط پیچید و برای اولینبار متوجه شدم آن خانه نزدیک یک مسجد است و میشود هر روز به صدای اذان گوش داد. رفتم کنار پنجره. پنجره را باز کردم و صوت اذان بیشتر شد. چه حال خوبی بود شنیدن آن صدا در سکوت صبح. انگار دعوتی بود به بیداری، دعوت به ترک تنهایی... حسی از زندگی، احساسی از بودن... انگار خدا بیدار است و شاید بتوان به او تکیه کرد.
n re
این دنیا سالهای زیادی را به من بدهکار است.
n re
من شایستهٔ بهترینها هستم...
n re
برداشتن هر قدمی برخلاف طبیعت زندگیام منجر به سقوطی میشد که راه فراری نداشت.
n re
بدترین واکنش همین بود؛ بدترین کاری که میتوانست بکند همین بود؛ همینکه فقط سکوت کرد
n re
آدمها با احساساتشون زنده هستن.
n re
اینجا همه چیز ساکن بود و در سکون امیدی به نجات نیست!
n re
چه لذتی داشت سفر با خانواده!
n re