بعضی اوقات تمیز دادن میان ضعف و قدرت سخت است. میان قهرمان و تبهکار.
اینطور فکر نمیکنید؟
n re
هرکدام از کارهای ما ممکن است به هزارجور اتفاق منجر شود.
n re
«اگر میتوانستی انتخاب کنی، چقدر ساعت را به عقب برمیگرداندی؟ منظورم چند ساعت نیست، منظورم چند ماه یا حتی چند سال است. کجا متوقفش میکردی؟»
n re
آرزو میکردم ساعتها بسیار بیشتر از یک ساعت عقب میرفتند، که میتوانستند ما را به سپتامبر برگردانند و همهٔ اتفاقاتی که افتاده را خنثی کنند.
n re
«طبق تجربهٔ من، رابطههای قدیمیاند که ما را به مست کردن سوق میدهند.»
n re
همهٔ ما میدانیم که شروع رابطه بهترین بخش آن است
n re
بخش بزرگی از دوست داشتن فقط این است که بفهمی طرف مقابل دوستت دارد.
n re
«من بخشنده نیستم، فقط دارم همهٔ تلاشم را میکنم تا ضربههایی را که اتفاقات به من وارد میکنند مهار کنم. اگر ناچارم تغییری در زندگیام بدهم، لعنت به من اگر اینوآن برایم تعیین کنند که این تغییرات چه باشد.»
n re
اکثر آنهایی که سریع رانندگی میکنند، به پیامدها فکر نمیکنند.
آنها پیامدها را برای دیگران باقی میگذارند.
n re
فکر میکنی چرا ناگهان تعداد بیسابقهای از متخلفان را گیر میاندازند؟ این صرفاً راهی برای پول به جیب زدن مسئولان است.»
n re
کارهایی که آدمها برای خیانت به یکدیگر انجام میدهند روز به روز بدتر میشوند.
n re
تجربهٔ هر قربانی سفری است ترسناک - و داستانی پندآموز
n re
او روحش را فروخته است، این کاری است که او کرده. روحش را فروخته است.
اما زمان آنقدرها نگذشته که یادش نیاید روح داشتن چه حسی دارد.
n re
تازگیها از این نگران است که یادشان رفته باشد دلیل با هم ماندنشان چیست.
n re