بریدههایی از کتاب بسته به جونم
۳٫۰
(۴۷)
شما نجنگیدین و بردین/ ما جنگیدیم و باختیم!
n re
میدونی؟... اون اولا فکر میکردم مبین یه دختر گیرش افتاده که همتا نداره، همچین بفهمی نفهمی ته دلمم بهش حسودیم میشد... نفهمیدم مامان بلور... نفهمیدم که اون به اصطلاح دختر مبین میشه تای جون خودم! بدون اون، دلم تا به تا میشه... این دختر ماه آسمونمه... همه جونمه... بدون این دختر، نیستم، فنام، نابودم... نمیتونم... هر کار میکنم، هر ترفندی میزنم، هر سدی که جلوی پام میکشم، بازم هیچ جوره نمیتونم ازش بگذرم... همچین که نگام میکنه، این دل زبون نفهم بیمنطق، هُری میریزه پایین... با یه نگاه ساده و معصومش، بیدل و دین میشم... کارِ یه بار دوبار نیست، هر بار همین وضع و حال میشم... جونم در میره که یه بار نگاهشو بده به نگام، حتی به یه نگاه خشک و خالیشم راضیام که مدتیه ازم دلخوره و همونم دریغ میکنه!
محبوبه غلامی
با هیچ مسکنی این درد لعنتی نداشتنش، آروم نمیشه... دیر فهمیدم حضورش اعتیاد آوره! هروئین، گرد بیبوییه، این دختر خوش عطر و بو بود... هنوزم هست! هر جا که باشه... بوی نسکافه و دارچینی توی فضای دور و برش پخش میشه که هیچ وقت در مقابلش مقاومتی نداشتم! اون گرد لعنتی؛ سفید و تلخ و بد طعمه و شیرهٔ جون رو میکشه... ولی اون ورپریدهای که میگی، معجون شفابخشِ گوشت شیرینیه، طعم عسل... عسلی که شیرهٔ جونت میشه! تو بگو... بگو این دو تا چه وجه شباهتی به هم داشتن که بفهمم دارم معتاد میشم، هان؟!
محبوبه غلامی
منو ببین؟!... رو به روت ایستادم... نه زیر پاتم، نه ازت کمترم! من دختر یه قهرمانم که جونش رو کف دستش گرفت و رفت تا امثال تو و بقیهٔ مردمِ دور و برمون، امروز با خیال راحت توی کشورشون زندگی کنن... چرا دریغت میآد به دختر همچین کسی حتی یه نگاه محترمانه بندازی؟!
محبوبه غلامی
به نظرت حجم قلب آدما چهقدره؟! منظورم وسعتشه...
دستش را مشت کرد و به سمانه نشان داد و پرسید:
_ همین قدره فقط؟!... بعد با افسوس نگاهش را به مشت بستهاش دوخت و گفت:
_ کاش به همین کوچیکی بود... اما به نظر من، این دروغه که قلب هر کسی اندازهٔ مشتشه! من فکر میکنم، قلب هر کسی میتونه قدر همهٔ دنیا وسیع باشه.
محبوبه غلامی
دارم پشت سرش آب میریزم که زنده بمونه... فلسفهٔ قشنگی داره این آب ریختن پشت سر مسافر... دلم نمیآد بره و دیگه بر نگرده... دوست دارم وقتی رفتیم یه جای دور، باز احساسم راه دلمو پیدا کنه و برگرده به خونهش... میخوام تا اون موقع، نمیره و زنده بمونه!
محبوبه غلامی
دست خدا روی سرت که بالاتر از دستش دستی نیست!
n re
از این به بعد باید بیل و کلنگ دست بگیری و وایسی به فعلگی و زیر و رو کردن خاطرات سی و چهار سالی که گذشت، به کارت میآد حاجی؛ اون دنیات که فوتینا... این دنیاتم زکی!
محبوبه غلامی
چشمای لامصبم، عین پیچک درخت مو میپیچه دورش و حتی هالهٔ بیرنگ هوای دورش رو تو خودش میکشه... تتناهو یاهو!... دلم شده چاه ویل... هر چی عشق توش میریزم، پر نمیشه و بازم طعمهٔ بیشتر میطلبه... میگن چاه ویل مال اون دسته از گناهکارایی که به مال و منال صغیر چشم دوختن و به ایتام بیپناه و بدون سرپرست دست تجاوز دارن... به ولله من اهل تعدی نبودم؛ حتی نگاهم رو مهار میکردم مبادا حرمت بیپناهی یلدا رو بشکنم!... به جون خودش، خودمم توی کار دلم موندم!
محبوبه غلامی
حجم
۵۶۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰۰ صفحه
حجم
۵۶۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۲۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد