بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در غم فقدان پدرم | طاقچه
تصویر جلد کتاب در غم فقدان پدرم

بریده‌هایی از کتاب در غم فقدان پدرم

ویراستار:حسن نوروزی
امتیاز:
۳.۰از ۷ رأی
۳٫۰
(۷)
حالا دیگر در برابر کلماتی که تا پیش از این برای تسلیت و تسکین غم‌واندوه عزای کسی بیان می‌داشتم به خود آمده‌ام. به یاد دارم که می‌گفتم: «سعی کنید در خاطراتی که از او دارید دنبال آرامش بگردید!» عشقت را از دستت بقاپند، آن‌هم ناگهان و بی‌مقدمه، و بعد به تو گفته شود به خاطراتت دل خوش کن! خاطرات من عوضِ اینکه به مدد و یاری‌ام بیایند، ضربه‌های دردناک خوش‌بیانی هستند که می‌گویند: «اینها همان چیزهایی است که بعد از این هرگز تجربه نخواهی کرد.» خاطرات گاهی خنده بر لب می‌نشانند اما خنده‌هایی شبیه تکه‌های گُرگرفتهٔ ذغال که خیلی زود آتش گرفته و وجودت را در شعله‌های درد می‌سوزانند. امیدوارم با گذشت زمان بهتر شود. امیدوارم مشکل فقط این باشد که زود است! زیادی زود است که انتظار داشته باشم خاطره‌ها حکم مرهم پیدا کرده باشند.
دختر پاييزي
چون عشق من به پدرم شدید و عمیق و عاشقانه بود، همیشه از فرا رسیدن چنین روزی واهمه داشتم؛ اما فریب سلامت ظاهری او را خوردم و خیال کردم فرصت زیادی باقی است. گمان می‌کردم هنوز زمان آن نرسیده است.
دختر پاييزي
چطور دنیا می‌تواند مسیر متداول خود را طی کند و زندگی به‌شکل عادی جریان داشته باشد و دم و بازدم‌ها بی‌تغییر برقرار باشند، درحالی‌که در روح من یک آشفتگی بی‌پایان شکل گرفته است؟
دختر پاييزي
با دیدن کسانی که بیش از ۸۸ سال سن دارند و پیرتر از پدر من هستند اما سالم و سرحال و زنده‌اند، رگه‌های کینه در خون تنم جاری می‌شود. از خشمی که بدان دچار شده‌ام می‌ترسم. ترسی که در وجودم رخنه کرده مرا به وحشت انداخته است و جایی در عمق جانم احساس شرم هم می‌کنم. چرا این‌قدر عصبانی و وحشت‌زده‌ام؟ از خوابیدن و از بیدار شدن می‌ترسم؛ از فردا و تمام فرداها می‌ترسم.
دختر پاييزي
خنده‌هامان کم‌کم محو می‌شوند. من آمادگی خشم خروشانی را که در راه است، ندارم. در مواجهه با این دوزخی که «حزن» نام گرفته، من هنوز بی‌روح و خام هستم. آخر چطور ممکن است او صبح یک روز بگوید و بخندد و شب همان روز برای همیشه از بین ما رفته باشد؟! زیادی زود بود، زیادی زود. قرار نبود این‌گونه اتفاق بیفتد. قرار نبود یک فاجعهٔ شوم باشد آن‌هم در میانهٔ شیوع ویروس همه‌گیری که جهان را درگیر کرده است. در طول دوران قرنطینه، من و پدرم درمورد عجیب و ترسناک بودن این اوضاع باهم صحبت کرده
دختر پاييزي
در سینه‌ام سنگینی وحشتناکی را حس می‌کنم، و در درونم یک حس انحلال پایان‌ناپذیر دارم. قلبم، همین ماهیچهٔ تپنده‌ای که در سینه دارم، از من فرار می‌کند و برای خود مستقل شده، زیادی تند می‌تپد و ضربانش با من ناهماهنگ است. این مصیبت ابداً روحی-روانی نیست بلکه کاملاً جسمانی است و سرشار از انواع دردها و تحلیل رفتن توانمندی‌ها. گوشت تن، ماهیچه‌ها، اندام‌های مختلف همگی در معرض خطرند. بدنم در هیچ وضعیتی راحت نیست. دلم تا هفته‌ها درد می‌کند و یک حس گرفتگی و دلشورهٔ قاطع و مطمئنی دارم که انگار شخص دیگری هم قرار است بمیرد و این عزا ادامه‌دار خواهد بود
دختر پاييزي
غم‌واندوه عزا بی‌رحمانه به انسان آموزش داده می‌شود. از آن می‌آموزیم که عزاداری چقدر نامرد است و چه سرشار از خشم. در عزاست که می‌فهمیم عرضِ‌تسلیت‌ها چقدر حس تملق دارند. در زمان مصیبت است که یاد می‌گیریم بخش اعظم غم‌واندوه عزا به زبان برمی‌گردد و به تمسّک به زبان برای بیان و عدمِ‌موفقیت زبان در بیان. چرا پهلوهایم این‌قدر دردناک‌اند؟ می‌گویند به‌دلیل گریه است.
دختر پاييزي

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد