در فروشگاهها و خیابانهای شهر جنبوجوشی است که دلتنگش میشوم. من به یکی از آن زنهایی بدل شدهام که دنیا را از صندلی اتوبوسها مشاهده میکند؛ از پشت پنجرهها، از نیمکت پارکها و سالنهای انتظار. مزاحم کسی نمیشوم و کسی هم مزاحم من نمیشود. میتوانم بدون آنکه خودم را تحمیل کنم هرجایی دلم میخواهد بروم، جسمم در میان جمعی از افراد بهزور و زحمت به چشم میآید. نه لاغرم و نه چاق و صدایم نه آرام است و نه بلند. یعنی باید خودم را بیشتر نشان بدهم؟ چند ساعت که در شهر باشم مثل این میماند که داخل دستگاه کرهگیریام. ماشینی نالان، و وقتی به خانه برمیگردم، به هماناندازه قدردان سکوتم که آدم دچار بیخوابی قدردان خواب است.
پویا پانا