- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب حریر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب حریر
۴٫۱
(۱۰۰)
«فراموشیِ یک آدم، درست بهاندازۀ روزهایی که تو زندگیت نقش داشته وقت میبره.»
fati
آی نعنا نعنا نعنا، مادر عروس شد تنها.
- مادرشوهر بیداری؟ داریم عروس میاریم؟
- بله بله بله بیدارم، قدمشو رو چشم میذارم.
- پاشو که گذاشت تو خونه، پدرشو درمیارم.
Yas Balal.جواد عطوی
«فراموشیِ یک آدم، درست بهاندازۀ روزهایی که تو زندگیت نقش داشته وقت میبره.»
عاطفه
از مهمترین اهدافی که در آن ذکر شده بود، تشکیل کلاسهای اکابر برای زنان بیسواد بود. ساخت و افتتاح بیمارستان برای زنان فقیر، کلاسهای آموزشی، بهداشتی و خیلی کارهای دیگر که لازمۀ همهشان کنارگذاشتن چادر و چاقچور بود و صدالبته از درک من خارج که یادگرفتن الفبا چه ربطی میتواند داشته باشد به کشف حجاب.
Tamim Nazari
«جانا بهشت صحبت ياران همدم است / ديدار يار نامتناسب جهنم است.»
مهـلوف':)
تا قبل از آن فکر میکردم همۀ زندگی یک زن زاییدن و رتقوفتق امور خانه است. تمام تفریحش هم ختم میشود به جمعشدن دور هم، شکستن تخمه خربزه و سرککشیدن در کار این و آن. حالا اما زنهایی را شناخته بودم که بهجای کارکشیدن از فک و بازوهایشان، از فکر و ذهنشان کار میکشیدند. چشمهایشان را تیز کرده بودند که مشکلات زنان دوروبرشان را ببینند.
Tamim Nazari
با سوت کوتاه علیسان پنجره را بسته و بااحتیاط از پلهها سرازیر شده بودم پایین. خانه را که دور زده بودم، علیسانی مقابلم بود که بیطاقت و دستبهکمر زیر پنجره قدمرو میرفت. نفهمیده بودم چطور سر از بغل علیسان درآوردم. نتوانسته بودم تشخیص بدهم صدای گرمپگرمپی که در گوشم پیچیده بود صدای جریان خون در گوشهایم بود یا صدای قلب شوهری که چند ماه از دوریاش بیتاب بودم.
_.kowsar._
دستم به چادر خشک شد. ترس و دلهره باهم سرریز شد توی دلم. این میان دلتنگی دیگر چه میگفت نمیدانم.
مهـلوف':)
«زنان نخستین آموزگار مرداناند.»
بنت الحیدر
آی نعنا نعنا نعنا، مادر عروس شد تنها.
- مادرشوهر بیداری؟ داریم عروس میاریم؟
- بله بله بله بیدارم، قدمشو رو چشم میذارم.
- پاشو که گذاشت تو خونه، پدرشو درمیارم.
zahra.n
پچپچ علیسان که گفته بود: «دلم تنگت بود دخترعمو» به مورمور انداخته بودم.
_.kowsar._
ناصر، چرا دارن چادر از سر زنا برمیدارن؟
- چون بیناموسن.
دانشجو شیمی
ناصر، چرا دارن چادر از سر زنا برمیدارن؟
- چون بیناموسن.
دانشجو شیمی
خندیدم، زیر نگاهش گر گرفتم و گوشۀ لبم را گزیدم. علیسان زیر لب چیزی خواند و فوت کرد توی صورتم. غرقِ لذت چشمهایم را بستم
_.kowsar._
قوام جلو آمد و دستم را گرفت. بوسهای بر فرق سرم نشاند و آغوشش را برایم باز کرد. زیر گوشم گفت: «نکُشی یه دونه پسرم رو.» ریز خندیدم
_.kowsar._
لرزی از بدنش گذشت. با ترس دوروبرش را فوت کرد و دوباره گفت: «عزرائیل از بغلم رد شد.»
مهـلوف':)
«فراموشیِ یک آدم، درست بهاندازۀ روزهایی که تو زندگیت نقش داشته وقت میبره.»
شهیده
کوچه تنگه بله، عروس قشنگه بله، دست به زلفاش نزنید مرواریبنده بله.
بقیۀ زنها، کلکشان و دستزنان جواب دادند: «ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا.»
- این حیاط و اون حیاط، میپاشن نقلونبات، به سر عروس و داماد، ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا.
- ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا.
- ما بالا بالاییم، طایفۀ دامادیم، قالیچه رو بندازین، تا ما بفرماییم، ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا.
کاربر ۷۸۹۶۲۶۸
حالا دیگر هیچ مفری نداشتم. دلم میخواست دیوار میشکافت و من را میبلعید. دست تیمورتاش روی سنجاق زیر گلویم نشست و درحالیکه داشت سنجاق فیروزهنشان را با دو انگشت باز میکرد، آرام گفت: «از وقتی دیدمت، ...تو گراند هتل،... یادته؟ دارم فکر میکنم موهات چهرنگیه.»
کاربر ۱۴۹۶۴۸۹
علیسان را با آن پای دردناکش کشاند تا مغازۀ سمساری تیمچه، توی دل بازار نو. بااینکه پولی برای خرید نقد نبود، درِ هر مغازهای که میرسیدند کافی بود اسم حاجشیخ عبدالکریم حائری را بیاورند. خیلیهایشان مکاسب را پای درس حاج عبدالکریم گذرانده بودند.
کاربر ۱۴۹۶۴۸۹
حجم
۱۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
قیمت:
۲۸,۴۰۰
۸,۵۲۰۷۰%
تومان