بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - ۱۹۶۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - 1963

بریده‌هایی از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - 1963

امتیاز:
۴.۸از ۴ رأی
۴٫۸
(۴)
داستان یه مرد ازخودراضی که این‌قدر به خودش خیره شد که یادش رفت چیزی بخوره و از گرسنگی مرد.
Book
آنان پسرها و دخترها و زنان و مردانی بودند که اشتباهات را می‌دیدند و با شجاعت می‌پرسیدند: «چرا نباید این را تغییر دهیم؟»
Book
پلیس‌ها می‌دونن کی این کار رو کرده ولی به احتمال زیاد اون آدم‌ها هیچ‌وقت به‌خاطر کارشون مجازات نمی‌شن؟
Book
توی این دنیا هیچی عادلانه نیست.
Book
جویی پرسید: «کجا می‌ری، بابا؟» بابا جواب مشهورش را داد: «بیرون.»
Book
وقتی انتظارش را نداری و ضربه‌ای چیزی می‌خوری، شوکه می‌شوی.
Book
«آخیش، به خونه رسیدن چه خوبه.»
Book
آنان اعتقاد داشتند تا زمانی که با یک نفر رفتاری غیرمنصفانه می‌شود، گویی با همهٔ آدم‌ها این‌طور رفتار شده است.
Book
اما تغییر قانون لزوماً به معنی تغییر رفتار مردم نبود.
Book
گمونم فقط اجازه دادن نفرت تمام وجودشون رو بخوره و تبدیلشون کنه به یه مشت هیولا.
Book
اون پیرزن عمر نوح داره. این‌قدر پیره که شرط می‌بندم روی پشکل دایناسورها پا گذاشته. من دستم رو به خون اون آلوده نمی‌کنم.
Book
«مار؟ گور بابای مار. من از مار نمی‌ترسم. ترس من از آدم‌هاست.»
Book
بایرون همیشه عجله داشت که جایی برود، ولی هیچ‌وقت هیچ‌جای دیگری نداشت برود.
Book
«چرا فکر می‌کنه چون تماس راه دوره باید پشت تلفن هوار بکشه؟»
Book
بایرون نمی‌دانست چه حالی دارد که یکی همیشه به آدم بپرد و اذیتش کند. نمی‌فهمید که آدم چقدر ممکن است ناراحت شود.
Book
جویی در سن‌وسالی بود که عقاید مذهبی آدم مثل بتن سفت می‌شود.
Book
مسخره است که اوضاع یکهو این‌همه تغییر می‌کند و آدم حتی متوجه نمی‌شود
Book
لری پادشاه مدرسهٔ کلارک بود... ولی بایرون خدا بود.
Book

حجم

۱۶۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۶۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۳,۲۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد